خاطرات شهید احمد حامدی
دیدار حضرت مهدی عجلالله
روز سه شنبه مورخ ۱۵ شهریور ۱۳۶۲ پس از نماز مغرب و عشاء که در زمین ورزش پایگاه زیر آسمان کبود یکی از برادران پشت بلندگو گفت که امشب دعای توسل در همین مکان ساعت ۹ شب برقرار است و از عموم علاقمندان دعوت به شرکت در این مجلس با شکوه نمودند.
من هم پس از صرف شام به محل اجرای برنامه با پتویی که داشتم وارد شده و پتو را در زیر پا انداخته و روی آن نشستم. هوا تاریک بود و ستارهها در آسمان میدرخشیدند و نورافکنی هم بالای طاق یکی از آسایشگاههای نزدیک محوطه را تا حدودی روشن کرده بود.
پس از مدتی مداحی که برادر کوچک یک برادر کوچک ۸ ساله آمد و با خواندن چند لحظهای شعر و نوحه سینه زنی روحی دیگر و با صفا به مجلس بخشید سپس دعای توسل را آغاز کرده و ما بین آن روضهخوانی و سینهزنی هم اجرا میشد تا اینکه نوبت به توسل جوثی به امام دوازدهم ولی عصر صاحب الزمان حجه ابن الحسن عسگری علیه السلام رسید همهی برادران به حالت قیام ایستادند و همینکه خواستم بلند شوم برادر سمت چپی من که ظاهرا پاسدار به نظر میرسید به زمین به حالت درازکش افتاد و دست و پا زنان میگفت که صاحب الزمان ما دعای توسل میخوانیم یا صاحب الزمان شما اینجا هستید، و بعضی از گفته های ایشان مانند گفتن عملیات، عملیات باعث شگفت من و برادران دیگر شده بود پاهای او را من گرفته بودم که زیاد به این طرف و آن طرف نزند و دست ها و سر او را هم برادران دیگر گرفته بودند و کلا ۵ نفر بودیم که مواظب برادر پاسدار بوده و حرکات او را زیر نظر داشتیم تا اینکه یک لحظه از خود بیخود شد و آرام شد
من دلم به او سوخت که شاید از گرفتن دست و پا و سر او باعث ناراحتی و تنگ نفس ایشان شده باشیم لذا یک لحظه پاهای او را رها کردم و به برادران دیگر گفتم که او را رها کنند تا آزاد باشد و همین که دست و پا و سر او را آزاد گذاشتیم از جای خود پرید و شروع به دویدن کرد و ناگهان سرش به یکی از آسایشگاه که از آهن ساخته شده بود خورد و برادران او را بغل کرده و به سویی از پایگاه بردند.
من دیگر همراه آنان نرفتم و در این فکر فرو رفتم که چطور میشود امام زمان به نظر برادر پاسداری که کنار من نشسته بیاید ولی من نتوانم روی زیبا و منور ایشان را زیارت کنم و از این بابت غمگین شده و حسرت میبردم و به خود فکر میکردم که من لیاقت دیدار روی حضرت را ندارم و برای رسیدن به این مقصد باید از تمام ناپاکیها و اخلاق ناپسند دوری و به جای آن اعمال نیک و اخلاق صحیح اسلامی را جایگزین سازم و نقص را دقیقا از خود یافتم و مانند افراد دیوانه به این سو و آن سو نگاه میکردم شاید هنوز امام میان ما باشد و من بتوانم به کنجکاوی حضرت را زیارت کنم ولی افسوس و صد افسوس که موفق به این امر نشدم ولی ناامید هم نبودم و با خود میگفتم یک روزی انشاءالله نوبت ما هم خواهید رسید که روی مبارک حضرت را زیارت کنم.
ثبت دیدگاه