حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
خونش به پای درخت اسلام ریخت
1

ودود کلاس دوم دبیرستان بود. من داشتم حیاط را می شستم که ودود آمد و دید. با ناراحتی گفت مادر از خدا نمی ترسی؟! گفتم مگر چه کار می کنم ودود جان که از خدا بترسم؟! شیرآب را بست و گفت، آدم هایی هستند که برای خوردن و وضو گرفتن آب پیدا نمی کنند و […]

پ
پ

ودود کلاس دوم دبیرستان بود. من داشتم حیاط را می شستم که ودود آمد و دید. با ناراحتی گفت مادر از خدا نمی ترسی؟! گفتم مگر چه کار می کنم ودود جان که از خدا بترسم؟! شیرآب را بست و گفت، آدم هایی هستند که برای خوردن و وضو گرفتن آب پیدا نمی کنند و حالا شما با این آب ارزشمند حیاط را می شویی!

-در اتاق نشسته بودم. ودود آمد و سرش را گذاشت روی پایم و دراز کشید. درست مثل بچگی هایش. عکسش را از داخل جیبش بیرون آورد و گفت، مامان ببین چه قدر شهادت به این می آید؟ عکس را از او گرفتم وگفتم از این حرف ها نزن تو درست را بخوان و بعد به مردم خدمت کن. همه که نباید شهید بشوند، تو دکتر شو و مریض ها را رایگان ویزیت کن!نگاهش را به چشم هایم دوخت و گفت الان درخت اسلام خون می خواهد. آن وقت تو از من می خواهی درس بخوانم. تو چهار پسر داری! نمی خواهی یکی را در راه اسلام بدهی؟ رفت و خونش را پای درخت اسلام ریخت…

-روز عید قربان بود. ما گوسفندی را ذبح کرده بودیم. ودود همان روز به مرخصی آمده بود. شب کسی از پادگان دنبال او آمد. کمی با هم حرف زدند و بعد ودود به داخل آمد. دیدم دارد لباس می پوشد یک آستین لباسش را پوشید و راه افتاد. وقتی می خواست آستین دیگر را بپوشد برگشت و به من نگاه کرد. نمی دانم چند ثانیه یا چند دقیقه. همین طور نگاهم می کرد. برای بدرقه اش بلند شدم. قرآن و یک کاسه آب و او رفت و شب عید غدیر شهید شد.

-یکبار ودود از من پول خواست. مثل اینکه قرار بود با دوستانش بروند و بستنی بخورند. من هم یک اسکناس ۱۰ تومنی به او دادم. وقتی ماهیانه اش را از پدرش گرفت، ۱۰ توامن مرا پس داد. اما گرفتم تا یاد بگیرد قرض را باید پس داد.

-از سپاه به او مقداری پول داده بودند. او قبول نکرده بود و گفته بود من که برای پول به جبهه نیامده ام. به خاطر خدا آمده ام. اما آنها گفته بودند، نوشته شده و او باید پول را بگیرد. وقتی آمد، پول را به من داد و گفت این پول را به امام جمعه بده تا به حساب رزمنده ها بریزد. من پول را به دفتر امام جمعه بردم. پرسیدند پول از طرف چه کسی است؟ من گفتم نمی خواهد شناخته شود. اما وقتی امام جمعه خودش اصرار کرد من گفتم از طرف پسرم است. آن ها به من رسید دادند و من به خانه برگشتم و رسید را به ودود دادم. خیلی ناراحت شد. رسید را پاره کرد و گفت چرا اسم مرا گفتی…؟!

به روایت مادر شهید

 

 

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.