بسمه تعالی
خاطرهای از شهید یدالله اسماعیلی ابهری
به نقل از همسر شهید
همسرم بازنشسته ژاندارمری سابق بود. ۴ سال از شهادت پسرمان ایوب گذشته بود و او اصلا گریه نمیکرد. میگفت: شهادت گریه کردن ندارد. اما در چهارمین سالگرد پسرمان سر خاک او بسیار گریه میکرد و همه تعجب کرده بودند. شب هم در مراسم دعای کمیل که برای پسرمان برگزار کرده بودیم. آنقدر گریه کرد که حالش بد شد. بعد از آن یک روز به خانه آمد و مرا با خود برد به بانک تا حقوق خود را به نام من کند اما قبول نکردند و او گفت مهم نیست و مرا به بسیج برد و در انجا کسانی که در تلاش و تکاپو بودند برای جبهه به من نشان داد و گفت این بچهها دارند به جبهه میروند و شهید میشوند من که میتوانم به آنها آموزش نظامی و دفاعی بدهم و تجربههایم را در اختیار آنها قرار بدهم، شما راضی باش تا من به جبهه بروم من این دفعه تا کربلا نروم برنمیگردم و عازم جبهه شد. روزی که ایران به فاو حمله میکند و شهر فاو را تسخیر میکند همسرم به پایش ترکش میخورد. رزمندگان و بچهها میایستند تا او را با خود ببرند اما او به آنها نهیب میدهد که من طوریم نیست ترکش به رانم خورده با چفیهام پایم را ببندید و به پیشروی ادامه بدهید وقتی برگشتید من را با خود ببرید. که بعد از یک ساعت که برمیگردند همسرم بر اثر خونریزی به فیض شهادت نائل شده بود. همسرم مرتب در جبهه بود حتی برای عروسی دخترمان نیامد و گفت: اینجا بچهها دارند مثل گل پرپر میشوند نمیتوانم آنها را ول کنم و بیایم.
روحش شاد یادش گرامی
بسمه تعالی خاطرهای از شهید یدالله اسماعیلی ابهری به نقل از همسر شهید همسرم بازنشسته ژاندارمری سابق بود. ۴ سال از شهادت پسرمان ایوب گذشته بود و او اصلا گریه نمیکرد. میگفت: شهادت گریه کردن ندارد. اما در چهارمین سالگرد پسرمان سر خاک او بسیار گریه میکرد و همه تعجب کرده بودند. شب هم در […]
ثبت دیدگاه