روز آخر که میخواهد بیاید مرخصی فرمانده میگویند آقا صادق یک ساعت دیگر برو. بیا برویم به این گلّه گوسفندان سر بزنیم بعد برو.که در وسط این گوسفندان کوملهها کمین کرده بودند. جنگ تن به تن شروع میشود صادق ۱۲ نفر میکشد و فرمانده زخمی میشود عقب نشینی می کنند صادق به فرمانده می گوید آقا برویم از یک ساعت هم بیشتر شد. فرمانده می گوید: حالا صبر کن با هم می رویم. که ناگهان یکی از دشمنان که کمین کرده بوده ۵ گلوله به طرف صادق می زند و صادق شهید می شود. در آن حمله ۲۰ نفر شهید شدند.
شهید می گفت من شهید می شوم گریه نکنید به خودم الهام شده که شهید می شوم کلا صادق خیلی از هر لحاظ خوب بود.
به نقل از پدر شهید صادق حسینلو
ثبت دیدگاه