حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

شنبه, ۱۷ شهریور , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6324 تعداد نوشته های امروز : 1 تعداد دیدگاهها : 363×
با لباس سفید احرام خندید
2

خاطراتی کوتاه از شهید سیدهادی بشیری موسوی به روایت مادر از کردستان که برگشت با خوشحالی کفش و لباس هایی که خریده بودم برایش آوردم بپوشد. پسرم بود و ذوق داشتم آن ها را بپوشد. اما سیدهادی همه آن ها را جمع و جور کرد. گفتم: هادی کجا میبری این لباس ها رو؟ گفت: انقدر […]

پ
پ

خاطراتی کوتاه از شهید سیدهادی بشیری موسوی به روایت مادر

از کردستان که برگشت با خوشحالی کفش و لباس هایی که خریده بودم برایش آوردم بپوشد. پسرم بود و ذوق داشتم آن ها را بپوشد. اما سیدهادی همه آن ها را جمع و جور کرد. گفتم: هادی کجا میبری این لباس ها رو؟

گفت: انقدر آدم نیازمند هست که بیشتر از من به این لباس ها نیاز دارند.

گفتم اینها رابرای تو خریدم وقتی به مرخصی می آیی توی شهر بپوشی.

گفت: من دیگر لباس نمی خواهم. این لباس ها هم برای خودمه و به نیازمندش می دهم.

**** 

آرام خوابیده بود. موهایش را از روی پیشانیش کنار زدم. شکاف داشت. یک لحظه بیدار شد و با دیدن من تی رختخوابش نشست.

-مامان چیزی شده؟

گفتم: نه پسرم. شنیدمزخمی شدی. می خوام ببینم سرت چی شده؟

-چیزی نشده مامان. خودتناراحت نکن. فقط یک زخم کوچیکه. همین

-پس چرا میگن هم تیر به پاتخورده هم پیشونی ات. پس چرا وقتی هوا سرده موقع راه رفتن پات میکشی؟

-نه مادر خودت ناراحت نکن. چیزی نشده.

**** 

بابای سیدهادی عازم مکه شد. ۱۳ سال بعدش جنازه سیدهادی را تفحص کردند. همسرم دلداری می داد و می گفت که ناراحت نباش.  وقتی برای طواف خانه خدا رفتم ، سیدهادی را با لباس سفید احرامدیدم که از جلوی منرد شد و رفت داخل کعبه. موقع وارد شدن بهسمت من برگشت و با خنده رفت.

همسرم می گفت ۱۳ سال پیش  هم که به جبهه می رفت جلویش وایستادم و گفتم نرو. تو تکیه گاه ما هستی. قبول نکرد . گفت شما خدا را دارید. من باید بروم.

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.