بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرات فراوانی هر یک از اهل خانه ما برای خود دارند یعنی همه روزهایی که در خانه بود یک خاطره شیرین بیادماندنی برای ما هست ولی یکی از خاطراتی که به آخرین مرخصی آمده بود برای شما تعریف میکنم.
از زبان خواهر شهید میخوانید.
یک روز بعد از نماز ظهر و عصر که در خانه کسی به جز من و برادر شهیدم نبود سلام نماز را داد و همان گونه که نشسته بود گفت برایت میخواهم خوابی که دیدم تعریف کنم من گفتم بگو خیر باشد،شروع کرد و گفت در خواب دیدم یک سید نورانی که یک کتاب در دست دارد به طرف من میآید که من زیر یک درخت بزرگی نشسته بودم، به نظرم سیدی در روستایمان هست آن بود ولی به یک چشمم آقا بود به طرف من میآمد.من به تفریح گرفتم و گفتم نه تو لیاقت آن داری که امام را در خواب ببینی گفت تو مرا دست کم گرفتی من سرباز امامزمان هستم تو شکّ داری.
آری واقعا او امام زمانش را در خواب دیده بود،هیچ یک از اهل خانهی ما او را نشناختیم.
و دیگر از خصوصیات اخلاقی او نمازهای طولانی و در سجده زیاد میماند و هرموقع که از سجده برمیخواست باچشمان اشک بار از سجده برمیخواست وقتی یک صبح نمازش قضا میماند و آفتاب میزد بعد از آن هم نمازش را به قضا همانوقت میخواند نمیگذاشت برای ظهر یا وقت دیگری و میگفت اگر بدون اینکه نمازم را نخوانم و بیرون بروم نمیتوانم کارکنم یعنی کارم پیش نمیرود.بچههای کوچک را خیلی دوست داشت به بزرگترها احترام میگذاشت با همسایگان با مهربانی رفتار میکرد به کار کردن علاقه فراوانی داشت وقتی که به مرخصی میآمداز همان موقع که به خانه میرسید لباسهایش را عوض میکرد و هرجا که کار داشتیم خودش را به پدرم میرساند و به او کمک میکرد و به پدر و مادرم احترام مخصوصی میگذاشت.
و دیگر اینکه با آن همه سختیهایی که خودتان بهتر میدانید در جبهه وجنگ بود او هرگز شکایت نکرد بلکه همیشه برای ما در نامههایش مینوشت،جای ما خیلی خوب است ما کاری نداریم در جبهه میخوریم و میخوابیم،جای ما خیلی راحت است.
به نقل از خواهر شهید داود بیات
ثبت دیدگاه