زندگینامه سردار شهید کمال قشمی
کمال قشمی سال ۱۳۴۲ ه.ش در شهر زنجان ودر خانواده ای مذهبی متولد شد. از دوران کودکی نور ایمان و شهادت بر چهره پرفروغش نمایان بود. با وجود کمی سن علاقه شدید به شرکت در مجالس دینی و مذهبی داشت . پس از به اتمام رساندن دوره ابتدایی، وارد دوره راهنمایی شدوبه تحصیل در مدرسه راهنمایی انوری پرداخت . همراه با اوج گیری انقلاب اسلامی در میان توده های میلیونی مردم ایران ،او نیز حضورفعالانه خود را دوشادوش ملت مسلمان نشان داد و در میان دریای خروشان و متلاطم ملت ایران فریاد مرگ بر شاه را سرداد . پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمد و فعالیت شبانه روزی خود را شروع کرد . با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، اولین بار در فروردین ماه سال ۱۳۶۰ به جبهه های نبرد حق و باطل رفت .
همیشه خود را مطیع و پیرو ولایت فقیه می دانست و به دوستان خود این امر را سفارش می کرد و آن را مایه هدایت و سعادت می دانست . خود نیز با حضور مستمر در جبهه ها به فرمان امام آن را به اثبات رسانید . در سال ۱۳۶۱ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی زنجان درآمد و به فعالیتهای انقلابی خود توسعه داد . اودر طول حضور خود در جبهه ها در عملیات متعددی از جمله عملیات بیت المقدس ، والفجر مقدماتی ، محرم ، رمضان ، والفجر ۴ ، خیبر ، بدر و کربلای ۵ شرکت کرد و چندین بار مجروح شد. او وظیفه الهی سنگینی را که بر دوش خود حس می کرد در راه رضای خدا و پیروی از ولایت فقیه به انجام رساند.
سوم تیر ماه ۱۳۶۷ بیست و چهار روز قبل از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ وبسته شدن در شهادت بر روی مشتاقان ؛اودر جبهه ماووت شربت شهادت نوشید و به دیدار معبود خود شتافت .
وصیت نامه شهید کمال قشمی
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن عرض سلام بر حضرت مهدی ( عج) و سلام بر نائب بر حقش روح الله امید مستضعفان جهان و با درود به روان پاک تمامی شهیدان انقلاب و با درود و سلام بر ملت قهرمان و شهید پرور ایران .
با درود بی پایان بر رزمندگان غیور که از جان و مال خودگذشته و در جبهه ها حضور دارند .
پدر و مادر جان اگر من از جبهه برنگشتم ، شهید و یا اسیر شدم هیچگونه برایم ناراحت نباشید ، که شهید در راه خدا داده اید و اگر جنازه ام به زنجان نرسید ناراحت نباشید و حلالم کنید و اگر جنازه ام رسید در کنار قبر برادر شهید قامت بیات دفنم کنید ( اگر جا بود ).
امیدوارم که خداوند این لیاقت را به من عطا فرماید ، که در راه او به شهادت برسم و تنها از شما خواهش دارم که اگر شهید شدم برایم سوگواری نکنید و محله را چراغانی نمایید. هر روز برای امام عزیر دعا کنید . مادرجان اگر روزی بعد از من به حضور امام رسیدی از طرف من دست امام را ببوس و بگو : ای امام ، ما همه پاسداران و سربازان ،خدا را سپاس می گوئیم که همچون شما رهبری داریم و من از خداوند مهربان می خواهم که از عمر من روز به روز بکاهد و به عمر رهبر بیفزاید و شما را تا ظهور حضرت مهدی ( عج ) از همه خطرات حفظ فرماید .
پدر و مادر مهربانم میدانم که شما آرزو داشتید مرا داماد کنید ولی بدانید که این شهادت در ره خدا شیرین تر از دامادی برای من است و امیدوارم که برادرانم را طوری تربیت کنید که در خط اسلام و امام باشند و راه او را ادامه دهند و در پایان از شما می خواهم که از همه دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید .
خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار . در ضمن به کسانی که آگاه نیستند بگوئید که جبهه را بی ارزش ندانند الان در جبهه های ما امام زمان ( عج) فرماندهی می کند و ما هم افتخار می کنیم به عنوان یک سرباز امان زمان (عج) در جبهه ها هستیم . اکنون در جبهه ها از پسر سیزده ساله گرفته تا پیرمرد هشتاد ساله مشغول فعالیت هستند . پسر سیزده ساله ای که من خودم چند بار دیده ام که در پایگاه بسیج گریه می کند و می گوید من هم باید به جبهه بروم و مسئولان اعزام هم می گفتند که : هنوز برای شما زود است . وی اصرار می کرد و می گفت : نه مرا باید بفرستید.
ای آمریکا جنایتکار بدان که ما تا آخرین قطره خون خود خواهیم جنگید . بدان که ما می جنگیم ، می میریم و سازش نمی پذیریم و امام عزیزمان خوب فرمود : که« آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند » خداوند انشاءالله امام عزیر را برای ما تا انقلاب مهدی (عج) نگهدارد و دشمنان او را که دشمنان اسلام هستند نابود کند .
والسلام ۲۱/۱۲/۱۳۶۲ کمال قشمی
خاطرات
به روایت پدرشهید
در اوایل انقلاب ایشان کوچک بودند وقتی که به تظاهرات می رفت می گفتم نرو تو بچه ایی ولی او می رفت و وقتی که جنگ شروع شد چند بار به جبهه رفت و من باز هم ممانعت می کردم ولی او می گفت تا وقتی که جنگ هست من باید بروم دوستانم شهید شده اند من هم باید بروم و از میهن و اسلام و ناموسم حراست کنم امام دستور داده و ما باید برویم ایشان در جبهه ۵یا ۶ بار مجروح شدند ایشان از همان سن ۱۰ سالگی به مسجد می رفت و مانند بچه های دیگرم نبود و دعا می خواند ونماز شب را به جا می آورد و وقتی به او اصرار می کردم دیگر به جبهه نرود می گفت نترسید پدر جان هنوز به آن درجه نرسیده ام که شهید شوم ایشان فردی موفق بودند وقتی که من خواستم حرف بیهوده بزنم می گفت پدر جان وقتت را با حرفهای بیهئوده تلف نکن و وقتی که به جبهه می رفت بسیار خوشحال بود و از همه حلالیت می طلبید و می گفت برای همه رزمندگان دعا کنید بسیار آرزو داشت به زیارت امام برود ولی متاسفانه موفق به دیدار نشد
برخوردش با خانواده بسیار خوب و با همه خوش رفتاری می کرد آخرین باری که به جبهه ی رفت خیلی خوشحال بود و از همه حلالیت می طلبید یکی از دوستانش می گفت وقتی که در فاو بودیم یک روز گفت بیائید برویم شنا و رفتیم بعد از شنا گفت که شهادت نصیب ما نشد و بری آن خیلی غصه می خورد ولی طول نکشید که یک خمپاره همانجا فرود آمد و هر چهار نفر آنها به فیض شهادت رسیدند.
بعد از آن دائی و برادر شهید جهت یافتن وی به جبهه رفته و سراغ کمال را گرفته بودند نگهبانی که آنجا بود گفته بود که من دیشب خواب دیدم شخصی آمد و به من گفت که چرا مرا به زنجان نمی فرستید آخر خانواده من چشم به راه و نگرانم هستند من گفتم نمی دانم تو کی هستی و اسمت چیست گفت اسمم را روی پیراهنم نوشته ام و نگهبان می گفت فردا که بلند شدم و رفتم به سراغ جنازه رفتم دیدم در پیراهن یک جنازه نوشته شده کمال قشمی فرزند …. اعزامی از زنجان و آن وقت جنازه را به زنجان آوردند باز تاب شهادت برای من تاثیر چندانی نداشت چرا که او به راه خودش رفته و به هدف مقدس خویش دست یافته بود چیزی که در من تاثیر کرد دیدن صحنه ایی بود که مادر و خواهرش به چه حالی افتاده بودند تمام اعمال وی برای ما یک خاطره بود و وقتی که می آمد به همه ما محبت می کرد دعا وقران ونماز می خواند و می گفت من باید آخر به جبهه بروم و از اسلام میهن و ناموس خود دفاع و حراست نمایم .
به روایت مادر شهید
اولین باری که به جبهه رفت ۱۳ ساله بود ولی من راضی نبودم و می گفتم تو بچه ای کجا می روی چون قدش بلند بود ابتدا مسئول گروه اعزام وی را پذیرفته بود ولی وقتی که شناسنامه اش را دیده بودند از اعزام وی به جبهه منصرف شده بودند ولی خودش به تنهایی رفته و دو سال شناسنامه اش را بزرگ کرده بود وقتی که خواست از من اجازه بگیرد من گفتم نه من طاقت نمی آورم گفت می خواهی مرا در شیشه نگهداری کنی مطمئن باش هر جا باشم و هر چه باشد سرنوشت وقسمتم آن خواهد بود من هم دیدم که او با وجود این که بچه است حرف خوبی میزند و رضایت دادم و به منطقه سومار اعزام شد اولین باری که به مرخصی آمد به هنگام خواب برایش رختخواب پهن کردم ولی او جمع کرد و گفت تمام دوستان من در روی خاک خوابیدند و هر موقع که از دوستانش شهید می شدند . می آمد به داخل اتاق و به تنهایی گریه می کرد و می گفت مادر نمی دانم که چگونه به من شیر داده ای همه دوستانم شهید شده اند و من مانده ام و من می گفتم هر وقت قسمت شد شهید می شوی بعد از ازدواج با همسرش قرار گذاشته بود که به جبهه برود و او هم قبول کرده بود در ماه مبارک رمضان که فرزند ش دو ماهه بود به جبهه رفت و دیگر بر نگشت رفتار خیلی خوبی داشت و از خدا می ترسید و می گفت من نمی توانم عاق والدین شوم برای نماز بسیار اهمیت قائل می شد و در اول وقت به جا می اورد و اکثراً شب ها بیدار می شدم و می دیدم که در حال خواندن نماز شب می باشد آخرین باری که می رفت آمد وبه من پول داد و گفت من میروم و بسیار خوشحال بود و با دو نفر از دوستانش رفتند ولی دیگر بر نگشت.
به روایت فیروز حیدری همرزم شهید
حدوداسال ۶۴ بود که با ایشان آشنا شدم و چند بار هم به محل کار ایشان رفتم در سال ۶۵ بود که به جبهه اعزام شدیم برای چندمین بار به لشگر ۴ گردان امام سجاد رفتم و ایشان فرمانده گروهان بودند و من تک تیر انداز بودم در کربلای ۴و۵ با هم بودیم خصوصیات اخلاقی وی طوری بود که همیشه لباس بسیجی به تن می کرد من به او گفتم همه پاسداران لباس فرم می پوشند تو چرا نمی پوشی علی گفت تو نمی دانی لباس فرم کفن است من موقع عملیات باید آنها را ببوشم . هدف او فقط رضای خدا بود و زبان من عاجز از بیان آنها است وی واقعاً شیفته کار خود بود در کربلای ۴ و۵ زیاد گریه و زاری می کرد و به همه می گفت مرا ببخشید اگر موجب اذیت و آذار شما بوده ام در عملیات شلمچه با هم بودیم که مجروح شد ایشان در دعای کمیل و توسل که در سوله ها تشکیل می شد همیشه می آمد و آخر از همه می نشست برای نماز و مسائل معنوی و اخلاقی احترام خاصی قائل بود برخورد وی با همه مثل یک برادر صمیمی بود با اینکه وی مسئول گروهان بودند با بسیجیان طوری رفتار می کرد که گویی برادر انشان هستند و بسیار با آنان متواضع و مهربان بود ایمان بسیار محکم و قوی داشت و در برابر همه چیز صبر و پایداری می کرد در مورد نظم و انضباط بسیار دقیق و حساس بود و رفتار و سخن وی طوری بود که همه از او ابراز رضایت می کردند اطاعت از فرماندهی و اجام دستورات انان از خصوصیات شهید بود قشمی عاشق شهادت بود و آن را بالترین کمال قرب به خدا می دانست وقتی خبر تشهادتش را شنیدم به حال خود گریه می کردم و می گفتم خوشا به حال او که خداوند او را به بارگاه خود فرا خواند .
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمن عرض سلام بر حضرت مهدی ( عج) و سلام بر نائب بر حقش روح الله امید مستضعفان جهان و با درود به روان پاک تمامی شهیدان انقلاب و با درود و سلام بر ملت قهرمان و شهید پرور ایران .
با درود بی پایان بر رزمندگان غیور که از جان و مال خودگذشته و در جبهه ها حضور دارند .
پدر و مادر جان اگر من از جبهه برنگشتم ، شهید و یا اسیر شدم هیچگونه برایم ناراحت نباشید ، که شهید در راه خدا داده اید و اگر جنازه ام به زنجان نرسید ناراحت نباشید و حلالم کنید و اگر جنازه ام رسید در کنار قبر برادر شهید قامت بیات دفنم کنید ( اگر جا بود ).
امیدوارم که خداوند این لیاقت را به من عطا فرماید ، که در راه او به شهادت برسم و تنها از شما خواهش دارم که اگر شهید شدم برایم سوگواری نکنید و محله را چراغانی نمایید. هر روز برای امام عزیر دعا کنید . مادرجان اگر روزی بعد از من به حضور امام رسیدی از طرف من دست امام را ببوس و بگو : ای امام ، ما همه پاسداران و سربازان ،خدا را سپاس می گوئیم که همچون شما رهبری داریم و من از خداوند مهربان می خواهم که از عمر من روز به روز بکاهد و به عمر رهبر بیفزاید و شما را تا ظهور حضرت مهدی ( عج ) از همه خطرات حفظ فرماید .
پدر و مادر مهربانم میدانم که شما آرزو داشتید مرا داماد کنید ولی بدانید که این شهادت در ره خدا شیرین تر از دامادی برای من است و امیدوارم که برادرانم را طوری تربیت کنید که در خط اسلام و امام باشند و راه او را ادامه دهند و در پایان از شما می خواهم که از همه دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید .
خدایا ، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار . در ضمن به کسانی که آگاه نیستند بگوئید که جبهه را بی ارزش ندانند الان در جبهه های ما امام زمان ( عج) فرماندهی می کند و ما هم افتخار می کنیم به عنوان یک سرباز امان زمان (عج) در جبهه ها هستیم . اکنون در جبهه ها از پسر سیزده ساله گرفته تا پیرمرد هشتاد ساله مشغول فعالیت هستند . پسر سیزده ساله ای که من خودم چند بار دیده ام که در پایگاه بسیج گریه می کند و می گوید من هم باید به جبهه بروم و مسئولان اعزام هم می گفتند که : هنوز برای شما زود است . وی اصرار می کرد و می گفت : نه مرا باید بفرستید.
ای آمریکا جنایتکار بدان که ما تا آخرین قطره خون خود خواهیم جنگید . بدان که ما می جنگیم ، می میریم و سازش نمی پذیریم و امام عزیزمان خوب فرمود : که« آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند » خداوند انشاءالله امام عزیر را برای ما تا انقلاب مهدی (عج) نگهدارد و دشمنان او را که دشمنان اسلام هستند نابود کند .
والسلام ۱۳۶۲/۱۲/۲۱ کمال قشمی
ثبت دیدگاه