حسن آندی سال ۱۳۳۳ در خانوادهای مذهبی و متدین در شهرستان قم دیده به جهان گشود. یک سال داشت که خانوادهاش از شهر مقدس قم به شهر خمین مهاجرت کردند. دوران دبستان، راهنمایی و دبیرستان خمین گذرانده و به منظور ادامه تحصیل در تربیت معلم راهیتهران (شهر ری) شد هنوز انقلاب وارد مراحل جدی نشده بود؛ اما حسن کنار تحصیل و همراه برادرش عباس اعلامیههای حضرت امام و کتب سیاسی را پخش میکرد.با اوجگیری انقلاب در تظاهرات و راهپیماییها دوشادوش با دوستانش مردم را هدایت مینمود. دانشگاه تربیت معلم را به اتمام رسانده، در شهر ری مشغول تدریس شد.
با تشکیل بسیج، به فعالیتهایش در پایگاههای مقاومت ادامه داد. ضمن اینکه از فعالیتهای مذهبی و سیاسیاش غافل نبود. به دنبال پیروزی انقلاب از طرف جهادسازندگی همراه با جوانان انقلابی جهت کمک به امور کشاورزی به روستاها میرفتند.
هنگامی که در سال ۱۳۵۹ حملهی همه جانبهی حزب بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران آغاز شد، عشق رفتن به جبهه و دفاع از میهن را در سر میپروراند. فلذا همکاریاش را با سپاه آغاز نموده و به عضویت سپاه درآمد. او ابتدا با یک گروه ۱۵ نفره از دوستان خمینشهری خود، به جبهه جنوب اعزام شد. مدتی بعد به زنجان برگشته، فعالیتش را در مقام مسئول اطلاعات سپاه زنجان ادامه داد. به خاطر شهادت برادرش عباس، فرمانده وقت سپاه زنجان، مانع اعزام حسن به جبهه شد. تا اینکه قبل از عملیات بیتالمقدس، با اصرار فراوان سپاه زنجان را راضی نموده، به جبهه جنوب اعزام شد. او در عملیات بیتالمقدس- آزادسازی خرمشهر- به عنوان جانشین گردان شرکت کرد و به تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر این شهید والامقام در گلزار شهدای شهرستان خمین به خاک سپرده شد.
خاطرات
مادر شهید:
حسن و عباس سردسته انقلابیون بودند و در تظاهرات شرکت میکردند یک نفر پلیس آشنای ما بود، میگفت: تو را خدا به بچههات بگو در تظاهرات شرکت نکنند. ما دستور داریم که با اینها برخورد کنیم و حکم تیر دادهاند.
حسن قدش بلندتر از عباس بود، در جلوی صف میایستاد. عباس به حسن میگفت: اسلام در خطر است و باید از انقلاب و اسلام دفاع کرد.
هیچکدام ازدواج نکرده بودند. گفتم: “وقت ازدواجتان است”. به من گفتند: “حالا وقت ازدواج نیست. باید انقلاب و اسلام را به پیروزی برسانیم بعد به کارهای دیگر فکر کنیم.”
حسن قبل از انقلاب به مکه مشرف شده بود. او هیچ موقع لباس نو نمیپوشید و میگفت: «کسانی هستند که نمیتوانند لباس کهنه هم تهیه کنند». هر دو اخلاق خوبی داشتند و به مسائل مذهبی خصوصا نماز اهمیت زیادی قائل بودند.
خواهر بزرگ شهید:
وقتی که عباس و حسن بزرگ شدند. تابستانها میرفتند تهران که پدرم مغازه داشت به او کمک میکردند. حسن پسری آرام و خوش اخلاق بود. در تهران هم درس میخواند و هم به پدرم کمک میکرد.
خواهر کوچک شهید:
حسن که وارد سپاه شد، به بچههای سپاه گفته بود سپاه جای نان درآوردن نیست، سپاه یک نهاد مردمی است و باید به مردم خدمت کرد. به همین عقیده بود و برای رسیدن به هدف خویش از سر و جان میگذشت.
حسن به قدری در مجالس مذهبی و هیأتها شرکت کرده بود که خودش یک مکتب انقلابی راه انداخته بود. حسن موقع انقلاب، بعد از ۱۷ شهریور به خانه نیامده بود و خبری از او نداشتیم. تا اینکه بعد از سه روز در بهشت زهرا پیدایش کرده بودند. وقتی آمد خانه پرسیدیم.؛ پس کجا بودی؟
گفت: تهران و بهشت زهرا به انتقال مجروحین انقلابی و دفن شهدا کمک میکردم.
علیحسین مستوفی، همرزم شهید:
حسن همیشه تأکید میکرد که تمیز و طاهر وارد مسجد و نمازخانه بشوید؛ چون خودش همیشه با وضو و مطهر بود. او فردی شجاع، با ایمان، ایثارگر، مدیر و مدبر بود. برای شرکت در عملیات بیتالمقدس از فرمانده و اعضای شورای فرماندهی سپاه زنجان درخواست کرده بود که میخواهم بروم جبهه. دلم هوای کربلا کرده است. اتفاقا در همان عملیات شرکت کرد و کربلایی شد.
محمود عباسی، همرزم شهید:
در عملیات بیتالمقدس، از جمله افرادی که در مقابل پاتک دشمن به بچهها روحیه میداد، حسن آندی بود. یک لحظه آرام نمیگرفت. با اینکه جانشین گردان بود، آرپیجی هم میزد. بعد با تیربار شلیک میکرد. از این سوی خاکریز به آن سوی خاکریز میرفت و به بچهها سر میزد. طوری که رزمندهها از نظر روحی توان مقابله با دشمن را زیر آنهمه آتش داشته باشند.
فرازی از وصیتنامهی شهید:
آری اگر درس چگونه بودن و چگونه زیستن را میخواهی بیاموزی، خوننامهی عاشقان حسین را تلاوتی کن که هر بار با تلاوتش حلاوت دیگری دارد و اگر از سِیر پیامی که به پایش خون ریختهاند تکانی نخوریم در آن هنگام زنگار گناه قلبمان را گرفته و نمیگذارد نور حقیقت بر قلبمان بتابد. باید خود را شست و به راه افتادکه کاروان میرود و ما میمانیم و به مقصد نمیرسیم.
روحش شاد. یادش گرامی
ثبت دیدگاه