نام پدر: رئوف
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۶۵/۱۰/۲۱
نام عملیات: کربلای ۵
منطقهعملیاتی: شلمچه
محل شهادت: شلمچه
مزار شهید: مزار شهدای پایین زنجان
زندگینامه شهید جمال حبیبی
جمال حبیبی ششمین فرزند رئوف و طیبه مجیدی در سال ۱۳۴۵ در شهر زنجان دیده به جان گشود.
او ۲ برادر و ۳ خواهر داشت. دوران کودکی جمال در یک خانواده پرجمعیت در زنجان سپری شد و با فرارسیدن زمان مدرسه وارد مدرسه ابتدایی مصطفی خمینی شد. دوران راهنمایی را نیز در مدرسه مصطفی خمینی پشت سر گذاشت و تحصیلات خود را با اخذ مدرک دیپلم در دبیرستان امیرکبیر به اتمام رساند.
فعالیتهای دوران نوجوانی و جوانی جمال در مسجد دستغیب و مسجد ولیعصر در کوچه باشگاه با پرداختن به فعالیتهای مذهبی و انقلابی گذشت.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران تصمیم گرفت به ندای رهبر فرزانهاش لبیک گوید. لذا در سال ۱۳۶۰ به بسیج پیوست و به جبهههای جنگ شتافت. او در جبهههای نبرد به عنوان بیسیمچی و پس از آن به عنوان غواص خدمت میکرد. در مدت حضورش در جبهه از خود رشادتهای فراوانی نشان داد تا اینکه در روز نوزدهم دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در حالی که در عملیات کربلای ۵ شرکت کرده بود بر اثر اصابت مستقیم گلوله به فیض عظیم شهادت نائل گشت.
پیکر پاک و مطهر این شهید پس از تشییع در مزار پایین شهدای زنجان به خاک سپرده شد.
دست نوشته
شاهدان کعبه عشق و شهادت عاشقانند یاران
ای خدا شورم شفایم عاشق نیل و نوایم
آه که گویم من چه گویم با این همه فرق و فراقم
من کجا، نور و صفای تو کجا، آن وعدهگاه تو کجا
من در این افتادهگاه جبلم، تو در آن معراجگاه هفتمی
کی رسم آنجا که هست نور تو، آنجا که هست شور تو
من اگر روحم خدا عاشق نورم خدا
۳/۶/۶۲ – ساعت ۳ بعدازظهر
روایت عشق
راوی: مادر
جمال سراپا خوبی بود. پدرش را خیلی دوست داشت. زمستانها که آب حوض سرد میشد، جمال آب گرم میبرد و حاج آقا وضو میگرفت. همسایگیمان ۲-۳ نفر زن نیازمند بودند. به من میگفت: مادر! به کارهایشان رسیدگی کن.
بعضی وقتها میرفت و خودش آنها را میآورد خانه ما. وقتی میرفت جبهه، برادران جمال نمیگذاشتند خانه را ترک کند و برود. ساکش را از او گرفتند. ۳ روز ناراحت بود و حرف نمیزد. گفتم: الان ماه رمضانه. بعد از ماه رمضان خودم ضامن میشم که بری.
بعد از ماه رمضان گفت: وقتش شده به قولت عمل کنی!
من حاج آقا را راضی کردم که او برود. جنوب که بود، زخمی شده و کرمانشاه بستری شده بود. بعد از اینکه یک مقدار حالش بهتر شده بود، بدون اینکه به ما بگوید به خانه آمد. یک بار هم شیمیایی شده بود. دکتر گفته بود: با خوردن نان خشک و آب آلوده به شیمیایی، اینطوری شدهاند. مدتی طول کشید تا خوب شود.
به بحث محرم و نامحرم خیلی حساس بود. به خواهر کوچکش میگفت: اگه کسی در رو زد تو نرو دم در. شاید دوستای من باشن و من خوشم نمیاد.
آخرین باری که آمد به من گفت: مادر نمیدونم چه شیری به من دادی که شهید نمیشم! همه دوستام رفتن و من تنها موندم. دعا کن شیرت حلال باشه و منم شهید بشم. چی میشد از این ۳ پسری که داری یکیشان را در راه خدا بدی؟ دعام کن تا شهید بشم.
***
دیده بان
کم کم خواستیم حرکت کنیم و از نقطه رهایی عملیات کربلای ۵ را شروع کنیم.
یک نفر دیدهبان به ما معرفی کردند او جمال حبیبی بود.
گفتند: اگه دیدید نمیتونید خط رو بشکنید، ایشون گرا میده و اونجا رو با آتش سنگین توپخانه میشکنید.
نامه های شهید جمال حبیبی
سلام علیکم
با عرض سلام و خسته نباشید و با امید به خوبی حالتان که انشاءا…. همین طور است و شادکام و شیرین کام هستید. پدر و مادر عزیزم امیدوارم که سلامت بوده باشید از زحمتهای ما نرنجیده باشید و ماه رمضان نزدیکی میشود که به قول امام، ماه خدا و ماه عبادت است و شما به یاری خدا بتوانید این فرایض دینی را به عمل آورید و بسیار مشتاق دیدار شما هستم ولی فعلا وظیفه ما اینجا حکم میکند و در جبهه ماندن را حکم میکند.
پدر و مادرجان از شما در ماههای رمضان التماس دعا داریم و هر کس را هم دیدید از آشنایان و دوستان سلام من را رسانده بگویید که التماس دعای ماههای رمضان را دارم چون ما در اینجا نمیتوانیم روزه بگیریم به علت تغییر مکان و غیره جلال جان میخواستم از تو و حاج خانم و حاجی تشکر کنم در جهت ارسال کتابهای سال دوم و بگویم که آنها به دست من رسید و هم اکنون نامه مینویسم، کتاب در جلویم مشغول نگاه کردن به آنها هستم. البته اینجا خوب نمیشود خوابید ولی باز سعی میکنیم جلال جان از تو میخواستم لطفا کتابهای سال سوم را نیز برایم بفرستی و دو هفته بعد از اینکه کتابهای سال سوم را فرستادی سال چهارم را البته به طریق پست چون بچهها که میآید راه دور است و رنج میکشند. و من هم فعلا به مرخصی نمیآیم و پس از ماه رمضان میآیم که هم امتحان بدهم و وقت مرخصیم برسد. جلال جان چون وقت تنگ است دیگر حرفی ندارم به بچهها سلام برسان. خداحافظ.
جمال حبیبی ۶۴/۲/۲۴
***
با عرض سلام حضور خانواده عزیز و گرامیام، پدر و مادر و جلال جان انشاءا… که حالتان خوب بوده و سلامت بوده باشید. غرض از نوشتن نامه عرض سلام به همه و جویا شدن حالتان است پس شما سلام گرم مرا پذیرا بوده و به همه فامیل مخصوصا خواهرانم و برادرم آقا مظفر و آقا شجاع و شمسی خانم و اگر دستتان رسید به پسرعمویم نیز سلام برسانید و به همه بچهها و از جمله سرور ما آقا مهدی و بچههای دیگر که دوستان هستند حاجی خانم و بابا جان انشاءا… که در کارهایتان موفق بوده و کمتر فعالیت نمایید و امیدوارم بیشتر استراحت وفور سلامتی جان خود را بدانید. جلال جان امیدوارم که در کارت پیشرفت کرده باشی و دکان همان طور که در روزهای اول رونق داشت پررونق گردد. جلال جان به لطف خدا و با پشتکار خود کارت را ادامه بده که بهترین کار را داری . جلال جان سلام ما را به دوستان برسان و دو زحمت نیز به تو دارم یکی اینکه من کتابهایم را برای تو فرستادم که زحمت بکش آن را ببر و دیگر اینکه ممکن است نتیجه کنکور تا سه یا چهار روز دیگر برسد و آن را گرفته و نتیجه چند نفر را نیز در نامه بنویس و آن را سفارشی پست کن. چون دوستم عجله دارد و میخواهد برود. دیگر نامه را تمام میکنم.
امضا
جمال حبیبی ۶۴/۴/۳۰
***
بسمه تعالی
با عرض سلام حضور پدر و مادر گرامیم با امید به خوبی حال و شادابی و شادکامی شما پدر و مادر جان اگر از احوال اینجانب خواسته باشید به لطف و عنایت خداوند خوب و دعاگوی شما هستم و مشتاق دیدارتان میباشم. عذرخواه زحمتهایتان و از همه میخواهم که برای من نگران نباشید و صبور باشید.
دوستم آقا محسن به زنجان میآید و چون عجلع داشت نمیخواهم نامه را زیاد طولانی بکنم فقط باید بگویم که به لطف خدا جبههها پر از رزمنده شده است. و به خاطر اینکه تلفن شلوغ است از تلفن کردن معذورم و هر وقت چند نامهای مینویسم و میدهم دوستان میآورند. پس جای نگرانی نیست امروز قربانعلی مهدیلو که جلال نیز او را میشناسد به زنجان میآید. گفتهام که سری به شما بزند و سلام ما را برساند. دیگر کاری ندارم. به همه سلام برسانید.
خدانگهدار
امضا جمال حبیبی ۶۵/۲/۱۰
***
با عرض سلام حضور خانواده گرامی و ارجمندم. سلام گرم اینجانب را پذیرا باشید و بدانید که من سلامت هستم و بسیار سرحال و امیدوارم که شما هم حال من را داشته باشید یعنی به قدری زندگی برایتان شیرین شود که لذتی را که من در اینجا میبرم شما هم در آنجا ببرید. مخصوصا این روزها که شما شاد از رسیدن حاجی آقا و حاجی خانم هستید ما هم اینجا شاد از رسیدن روزهای خوب هستیم. پدر و مادر عزیزم امیدوارم در سایه اتکال به خداوند متعال سلامتی جاوید داشته باشید و دنیا و آخرت نیکو که شما همین آرزو را برای من بکنید و از خدا میخواهم که اجر زحمتهایتان را خداوند به شما بدهد که من هرچه دهم از جان و مال ذرهای از زحمتهایتان را که برای من کشیدهاید جبران نخواهم کرد و یکی از دلایل را که من دلم میخواهد در جبهه این است که میخواهم شما را دوست داشته باشم که چون اینجا من هم به یاد شما هستم و سلامی دارم خواهران گرامیم که امیدوارم حج خواهرم زهرا مقبول خداوند باشد و خواهرانم ملیحه و پروین نیز نصیب کند که همراه آقا مظفر و آقا شجاع (که انشاءا… احوالتان خوب است) ناظر بازگشتتان از مکه گردیم. داداش و شمسی خانم نیز انشاءا… سفره حجتان را باز کنیم و به امید خدا که حالشان خوب است سلام من را به آنها برسانید و بگوئید دعاگویشان هستم و باز سلام دارم به همه بچهها آقا مهدی و مهرداد و لیلا و محمدرضا کوچولو و نسترن کوچولو که از عوض من از روی آنها ببوسید و اما جلال جان از نو برایت سلام عرض میکنم و آرزو دارم که کار و کاسبی برایت خوب باشد و هرچه زودتر شاهد دامادیت باشیم. جلال جان به تو هم زیاد اذیت کردیم امیدوارم من را بخشیده و دعایمان نیز بکنی. جلال جان عرضی داشتم و آن این بود که در کارهایت صداقت را پیشه کن. درست کار کن که اجر و پاداش خدا میدهد و آن از اجر و پاداش مردم بسیار بیشتر است و اما به زحمت بکش به همه دوستان سلام برسان مخصوصا مرتضی و ابوالفضل و مجید و حسین و رسول و دیگران و بگو که برایتان آرزوی موفقیت دارم و از تو و همه اهل خانواده خداحافظی میکنم. امیدوارم شادکام باشید و ممکن است دوری تلفن و شلوغی آن نتوانم تلفن کنم بدین ترتیب هر ۱۰ تا ۱۱ روز نامه مینویسم.
امضا
جلال حبیبی – ۶۴/۶/۱۸
***
با عرض سلام به حضور پدر و مادر و داداش عزیزم امیدوارم که حالتان خوب بوده و کامتان شیرین باشد و در خوشی و موفقیت بسر برید و اگر از حال من خواستار باشید، باید بگویم که حالم خوب و سلامت میباشم. غرض از نوشتن نامه احوالپرسی و عرض سلامی است به مادر و پدر عزیزم و داداشهای عزیزم غلامرضا و جلال و خواهرانم زهرا و ملیحه و پروین و آقا شجاع و آقا مظفر و پسرعموی عزیزم و به بچهها از جمله حمید و امیر و مهدی و محمود و نیما و مخصوصا محمدرضا میباشد از آن وقتی که ما از زنجان رفتیم به قزوین رفتیم و در آنجا به پادگان لشکر ۱۶ زرهی قزوین رفتیم و مشغول آموزش میباشیم و جایمان بسیار خوب میباشد و هیچ ناراحتی نداریم با امید اینکه شما نیز ناراحتی نداشته باشید. علت کمی و بدخط بودن نامه کمبود وقت میباشد. دیگر سرتان را درد نیاورم. خداحافظ.
جمال حبیبی
ثبت دیدگاه