نام پدر: رحیم
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۱۰/۶/۴۳
تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵
نام عملیات: کربلای ۴
منطقهعملیاتی: شلمچه
محل شهادت: شلمچه
مزار شهید: مفقودالاثر
بهمن اسکندری فرزند رحیم و اقدس رمضانخواه به سال ۱۳۴۴ در یکی از مناطق شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش میوهفروش بود و ۸ فرزند به غیر از بهمن داشت.
بهمن سالهای کودکی را در تهران سپری کرد و پس از چندی به همراه خانواده به زنجان آمده و در منطقه بلوار پایین ساکن شدند. سپس با شروع سن تحصیل به مدرسه رفت و تا مقطع پنجم ابتدایی ادامه تحصیل داد. وی فردی معتقد به اسلام و امام بود و همیشه تحت تأثیر اندیشهها و آرای امام قرار داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بهمن شبانه به مسجد میرفت و در پایگاههای بسیج فعالیت میکرد. وی پس از چندی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم جبهههای حق علیه باطل شد. وی در چندین عملیات شرکت کرد. تا اینکه آخرین بار در عملیات کربلای ۴ شرکت کرد و در ادامه همین عملیات در تاریخ ۳/۱۰/۱۳۶۵ در منطقه شلمچه مفقودالاثر گردید و به استناد مصوبه دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی و اعلام کمیسیون اسرا و مفقودین و براساس شواهد و قرائن، شهادت وی محرز گردید اما پیکر مطهرش همچنان گمنام باقی مانده و به آغوش میهن اسلامی بازنگشته است.
مصاحبه با شهید بهمن اسکندری
– در عملیات بزرگ بدر هم شما توفیق شرکت داشتید اگر امکان دارد یک مقداری در رابطه با نحوه شرکت در این عملیات و برنامههای آن زمان برای ما صحبت نمایید.
– قبل از عملیات بدر ما در لشکر عاشورا بودیم و طبق صلاحدید مسئولین در گردانهایی از لشکر عاشورا در زنجان تشکیل شده بود ما هم توفیق حضور در پیش برادران را داشتیم.
– در گردان امام سجاد (علیهالسلام) بودیم و ۱۵ روز قبل از عملیات در جزیره نیروهای ما همچنان که اشاره کردم در پدافند بودیم در خود جزیره در پد شش. بعد در موقعی که عملیات شروع میشد در عصر شب عملیات ما این خط را سپردیم به یکی از گردانهایی که تازه به جزیره تشریف آورده بودند و ما خود در عملیات شرکت کردیم. فرماندهی گردان را برادر شهید حمید احدی به عهده داشتند و معاونینش هم همراهش بودند.
الحمد… یک کادر خوب و با روحیهای عالی داشتیم خود عملیات شب بیستم اسفندماه بود که شروع شد از چند نقطه و چند محور و ما هم عملیات را از خود جزیره از پد شش شروع کردیم.
بعد خطشکنی عملیات به عهده سه گردان از لشکر عاشورا به بالهای سیدالشهداء علیاکبر و حضرت قاسم بود و وقتی که خط شکسته میشد و ما هم دنبال آنها به پشتیبانی آنها قرار بود که پاکسازی را شروع کنیم و به این عملیات ادامه بدهیم تا شرق دجله، که الحمد… به حول و قوه الهی به اهدافی که از قبل تعیین شده بود، رسیدیم.
این عملیات یک حسن خیلی جالبی که داشت این بود که ما تا فرداشب عملیات که در خود کنار دجله مستقر شده بودیم. از گردان ما فقط دو شهید و دو زخمی داده بودیم.
یکی از آن شهدا در اولین مرحله عملیات وقتی که ما به اولین منطقه خشکی رسیده بودیم و پاکسازیش را شروع کرده بودیم در آنجا شهید شد و دیگری هم وقتی که ما وارد روستایی به نام دویبر شدیم و مشغول پاکسازی آنجا شدیم توسط یکی از هلیکوپترهای عراقی در آنجا شهید شد و در همان موقع دو نفر دیگر هم زخمی شدند.
این عملیات خیلی عملیات ارزنده و خیلی خوبی بود و از نظر اینکه کیفیت کاری که انجام شده بود، خیلی بالا بود. آن تلفاتی که به نسبت عملیات در نظر گرفته بودند، خیلی خیلی کمتر بود.
– برادر اگر در مدت طول خدمتتان در سپاه پاسداران در جبهههای مظلوم کردستان شرکت داشتید از برنامههای آنجا یک مقداری برای ثبت در خاطرات جنگ صحبت نمایید.
– البته بنده در دو، سه مورد در کردستان بودم یکی همانطوری که اشاره کردم در اول صحبتم یعنی در همان اوایل جنگ بود که پنج روز بعد از شروع جنگ در ایران ما برای اعزام به جنوب آمدیم ولی قبول نکردند و ما را به منطقه سردشت فرستادند. که آن موقع سردشت در اختیار نیروهای دشمن بود. یعنی گروهکهایی که در کردستان فعالیت میکردند در دست آنها بود.
وقتی که ما به سردشت رسیدیم ارتش به ما گفت که وضع شهر چنین و چنان است [یعنی کسی که میخواست از داخل پادگان بیرون برود، گروگانش میگرفتند.]
و در رابطه با کل وضعیت شهر به ما توضیح دادند که وضع شهر چنین و چنان است. شب اولی که ما در پادگان بودیم ما را دستهبندی کردند. ۱۸۰ نفر پاسدار بودیم که از تبریز اعزام شده بودیم و اولین نیرویی هم بودیم که به عنوان آزادی سردشت به سردشت رسیده بودیم. در آنجا نیز ما دستهبندی شدیم به هشت یا نه دسته. و ساعت ۵/۳ شب بود که از پادگان به آن قسمتها و نقاطی که در شهر تعیین شده بود، جهت استقرار در شهر و شروع به پاکسازی خود شهر حرکت کردیم.
ساعت ۴ بود که با ماشینها وارد شهر شدیم و در آن نقاطی که قرار بود ما مستقر شویم همه استقرار یافتیم. صبح فردای همان روزی که به سردشت رسیده بودیم، شروع به پاکسازی منطقه کردیم و خیلی موفقیتآمیز بود و این را هم بگویم وقتی که میخواستیم حرکت کنیم، ارتش میگفت که آمبولانسها را جهت جمعآوری جنازهها سریع آماده کنند.
خدا را من شکر میکنم به اینکه آن کاری که به حول و قوه خداوند انجام گرفت اصلا بدون اینکه ما با دشمن درگیر شویم شهر را به تصرف درآوردیم و از صبح فردا شروع به پاکسازی هم شد. حدود ۴۰۰ – ۵۰۰ نفر از دشمنان داخلی از گروهکها در سردشت دستگیر شدند و دیگر شهر امن و امان بود. البته در شبها گاهگداری درگیر میشد. منتها آنچنانی که ارتش دیگر نمیتوانست از در پادگان بیرون بیاید دیگر در شهر امنیت کاملا برقرار بود و مورد دیگر بود که در سقز بودیم و در پاکسازیها در عملیاتهای کوچکی که انجام میشد با برادرها تا حدودی در آن پاکسازیها شرکت کردیم.
– برادر به عنوان آخرین سؤال اگر پیام و صحبتی با مسئولیت دستاندرکاران نظام جمهوری اسلامی و امت همیشه در صحنه دارید،بفرمایید.
– البته عرض کنم که پیامی که بنده بتوانم بدهم نه آن اندازه رسا هست که به گوش امت حزبا… برسد ولی به حکم وظیفهای که عهدهمان هست بنا به آن وظیفه چند کلمهای با امت حزبا… صحبت میکنیم و درددلهایمان را به همان امت میگوییم. امت حزبا… خودشان بهتر از ما میدانند به اینکه این جنگ احتیاج به کمک فراوانی دارد و بگردانندگان زیادی احتیاج دارد از هر حیث، چه از حیث مالی، جانی وسایل و هر کمکی که میتوانند در رابطه با این جنگ کوتاهی نکنند انشاءا… در رابطه با مسائل خود کشور همیشه انشاءا… از مسئولین جمهوری اسلامی آنهایی که دستاندرکاران جمهوری اسلامی هستند حمایتشان را میکنند و در موقعی که لازم باشد تذکراتشان را در جای خودش به مسئولین میرسانند. انشاءا… نمازهای جمعه را همیشه با شکوه خیلی بیشتری برگزار نمایند. بخصوص سر سخنم با امت مسلمان و حزبا… زنجان است که یک مقدار وضع نماز جمعه در زنجان تقریبا افت کرده و امت حزبا… بایستی این را انشاءا… خودشان جبران کنند و نمازجمعه را خیلی باشکوه و جلال خیلی بیشتری برگزار نمایند.
– و اما در رابطه با مسئولین کشورمان الحمد… همه به وظایف خودشان آگاه هستند منتها در رابطه با مسئله جنگ خیلی بیشتر از اینکه الان در خدمت جنگ هستند. خودشان و آن امکاناتی که در اختیارشان است بیشتر در اختیار سپاه و بیشتر در اختیار جنگ بگذارند تا انشاءا… مسئله جنگ به زودی زود خاتمه پیدا کند و انشاءا… همه دست در دست هم بدهیم و به وضعیت سازندگی کشور اقدام کنیم.
و اما یک مطلب که خدمت مسئولین محترم دارم اینکه انشاءا… به وضعیت خانوادههای شهدایی که در استانها و در شهرستانها هستند بیشتر رسیدگی شود و در ادارات یک مقدار از کاغذبازیهایی که آیتا… منتظری در دو سه سال پیش اشاره فرمودند که خیلی کار مردم را لنگ میکند از این کاغذ بازیها یک مقدار دست بردارند و بتوانند کار مردم را به زودی راه بیندازند و ناراضی تراشی در ادارات انشاءا… نباشد. من دیگر پیامی ندارم. انشاءا… همه به مسئولیت خودشان طبق وظیفهای که به عهدهشان گذاشته شده در جمهوری اسلامی انجام وظیفه میکنند و همهتان را به خدای بزرگ میسپارم.
والسلام علیکم و رحمها… برکاته
***
– گفتوگویی داریم با برادر عزیز و دلاوری از دلاورمردان سپاه اسلام. برادر عزیز ضمن معرفی خودتان بفرمایید که چند مدت در جبهه ها حضور دارید؟
– بسما… الرحمن الرحیم. اینجانب بهمن اسکندری اعزامی از زنجان، بنده هفتمین باری است که به منطقه جنگی آمدهام.
– برادر عزیز در کدام عملیاتها شرکت داشتهاید و اگر خاطراتی از این عملیاتها در ذهنتان باشد، به خاطر اینکه اینها باید در تاریخ جنگ ثبت شود، بیان فرمایید.
– بنده در چهار عملیات بودم و خاطرهای که دارم از عملیات والفجر ۸ از روزهای غیب است وقتی که به عملیات والفجر ۸ یک شب مانده بود عملیات را به ما توضیح دادند. نیروهای غواص وقتی که به آب افتادند گفتند که دعا کنیم باران ببارد تا در آب سر و صدا باشد تا سر و صدای ما را نشنوند.
بعد وقتی که شب عملیات نیروهای غواص آماده شدند تا عملیات را شروع کنند به آسمان ابر آمد و تا اینکه اینها به آب بیفتند باران شروع شد و تا به آن طرف برسند باران قطع شد و نیروهای غواص به زیبایی توانستند عملیات را انجام دهند.
– خداوند انشاءا… همیشه با امدادهای غیبی خودش یار و یاور شما رزمندگان عزیز باشد. برادر بفرمائید شما در این عملیات در کدام قسمت فعالیت میکردید؟
– بنده در این عملیات نیروی آزاد گردان بودم.
– منظورم در عملیات والفجر در کدام قسمت فعالیت داشتید.
– بنده معاونت گردان غواص بودم. خداوند موفق نماید انشاءا…
– برادر همانطوری که میدانید این روزها انبوه جوانان حزبا… هستند که عازم جبههها میشوند در غالب کاروانهای کربلا و سپاه محمد (ص) عنایت فرمایید که حرکت این دلاور مردان چه تأثیری میتواند در روند جنگ تحمیلی بگذارد.
آمدن سپاه محمد(ص) دشمن را خیلی به لرزه انداخته و دشمن الان خودش را گم کرده و به حول و قوه الهی این سپاه محمد باعث خواهد شد که تا ما در کربلا به امامت آقای امام خمینی نماز جماعت بخوانیم. انشاءا…
برادر عزیز الان روحیه قوای بعثی را چگونه میبینید.
الان روحیه قوای بعثی خیلی شکست خورده الان هر لحظه قلبهایشان میتپد تا بسیجیها از کجا پیدا خواهند شد تا آنها را شکست دهند. انشاءا…
– برادر عزیز الان میبینیم هر روز یک هواپیمای بعثی که دیگر نمیتوانند و قوای بعثی نمیتوانند در برابر برادران شجاع قرار بگیرند میآیند و شهرهای بیدفاع ما را ناجوانمردانه بمباران میکنند. بفرمایید ایران با این حرکات میتوانند در روی مردم مقاوم ما تاثیر بگذارند.
– بمباران عراق چون الان در حال تنزل است عراق میترسد که هر آن رزمندهها او را شکست دهند به خاطر آن از هر طرف امیدش قطع شده و تا آنجایی که امکانش میرسد فقط حمله هوایی است و ملت سلحشور هم خلاصه هر آن آماده هستند که جنگ کنند و هیچ تأثیری بمبارانهای هوای روی آنها نمیگذارد.
– برادر امکانش باشد مقداری هم از خودتان صحبت کنید.
– از زندگانیم صحبتی ندارم.
– اگر پیام و صحبتی با مردم و همشهریان عزیز دارید، بفرمایید.
– پیام بنده به امت شهیدپرور (البته بنده لیاقت پیام دادن ندارم) این است که آن اشخاصی که به زور خودشان را با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی هماهنگ کردهاند و در پشت میزها نشستهاند و به ملت شهیدپرور ظلم میکنند و اذیت میکنند فقط پیامم به آنها این است مگر این که این بسیجیها و این رزمندهها به شهر بازنگردند با پیروزی این دفعه جنگ را با شما شروع خواهند کرد. انشاءا… که خداوند با حول و قوه خودش شما را به پیروزی نهایی نائل نماید و به مردم پشت جبهه هم توفیق دهد که راه شماها را ادامه دهند.
– من بیسیمچی حسین بابایی (که خدا رحمتش کند) بودم و حسین بابایی اخلاق خوبی داشت و با همه خوش رفتار بود و صبر و استقامت در او زیاد بود در شب عملیات به من گفت که فلانی، با تو تا به حال خوش صحبت کردهایم و خندیدهایم جا داشت اما الان دیگر به عملیات میرویم و ممکن است خلاصه من شدید رفتار کنم من گفتم اشکالی ندارد من خودم میدانم. بعد رفتیم قبل از اینکه به مقر تانک برسیم با یک کمین مواجه شدیم بعد تیربار شروع کرد به کار کردن این تیربار را هیچ کس نمیتوانست خاموش کند یعنی نمیتوانستند بزنند. تا اینکه حسین بابایی آمد و یک آرپیجی برداشت و تیربار را خاموش کرد و من و او به جلو رفتیم. او زخمی شد من به او گفتم حسین آقا برگردیم عقب. من با کس دیگر میآیم. با یک فرمانده گروهان میآیم اما او گفت مرگ هست اما برگشتن به عقب نیست. من هم جدی گفتم که برویم و بمیریم. رفتیم جلو تقریبا ۱۰۰ متر رفته بودیم با ۳، ۴ تا عراقی درگیر شد و چون من عقب بودم مرا ندیدند. خداوند رحمتش کند حسین بابایی را شهید کردند و خودشان فرار کردند. عقب من هم دیدم تنها ماندهام برگشتم عقب. این خاطرهای بود از ایشان.
ثبت دیدگاه