حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
غواص شهید اکبر سعادتی خمسه
8

نام پدر: صمد محل تولد: زنجان تاریخ تولد: ۱/۱/۴۵ تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵ نام عملیات: کربلای ۴ منطقهعملیاتی: بوارین محل شهادت: بوارین مزار شهید: گلزار پایین شهدای زنجان زندگینامه شهید اکبر سعادتی خمسه اکبر سومین فرزند صمد و صفورا بیگلی در اولین روز خرداد ۱۳۴۵ در زنجان دیده به جهان گشود. او دو برادر و ۵ […]

پ
پ

اکبر سعادتی خمسه

نام پدر: صمد
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۱/۱/۴۵
تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵
نام عملیات: کربلای ۴
منطقهعملیاتی: بوارین
محل شهادت: بوارین
مزار شهید: گلزار پایین شهدای زنجان

زندگینامه شهید اکبر سعادتی خمسه
اکبر سومین فرزند صمد و صفورا بیگلی در اولین روز خرداد ۱۳۴۵ در زنجان دیده به جهان گشود. او دو برادر و ۵ خواهر داشت.
پدرش بازنشسته مطبوعات و مادرش خانهدار بود. اکبر پس از پشت سر گذاشتن دوران شیرین کودکی و با فرارسیدن زمان مدرسه به دبستان گام نهاد و فعالانه تلاش کرد و پشتکار فراوان از خود نشان داد تا اینکه توانست تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در دبیرستان شریعتی ادامه دهد و پس از آن به دلیل علاقهای که به انقلاب و دین و میهن خویش داشت، در مسجد دروازه رشت فعالیتهای خود را در زمینههای مذهبی و سیاسی آغاز کرد و از این طریق پیروی خود را از ولایت فقیه نشان داد.
با شروع حمله عراق به خاک ایران نتوانست تجاوز جنایتکاران بیگانه را تحمل کند و سرانجام در سال ۶۳ از طریق یگان سپاه به منطقه شلمچه اعزام شد. او در جبهه در دورههای آموزش غواصی شرکت کرد تا خود را برای عملیات آماده کند.
زمانی که در عملیات کربلای ۴ در شلمچه به عنوان غواص شرکت کرده بود، در سومین روز از دیماه ۱۳۶۵ شربت شهادت را نوشید و به لقاء پروردگار نائل شد.
پیکر مطهرش پس از تشییع در مزار پایین شهدای زنجان به خاک سپرده شد تا در جوار حق ساکن شده و روزی بگیرد.

عصای دست محله
مادر آرام زیر لب میگوید: اکبر خیلی مهربان و دلسوز بود.
به محض ادای این جمله از زبان مادر، چشمان پدر پیر و مریض که روی تخت نشسته بارانی میشود. مادر با چشمان پر از اشک ادامه میدهد: نمیتونم اکبر را توصیف کنم. چی بگم؟ بگم مهربان بود؟ بگم به همه کمک میکرد؟ بگم هر وقت خونه فامیل یا خواهراش میرفت، لااقل یک کادوی کوچیک میگرفت؟ بگم هر وقت پیرزن، پیرمردی، کسی را نداشتن، زمستانها برف پشتبام آنها را پارو میکرد؟ همسایهها میگفتن دیگه مثال اکبر دنیا نخواهد آمد.
اکبر عاشق کوکو سیبزمینی بود. بعد از اینکه او رفته، نمیتوانم این غذا را درست کنم. آخرین باری که میرفت، گفتم: اکبرجان! عیده، برا خونه یه جعبه سیب بگیر.
رفته و یک جعبه سیب و پرتقال گرفته بود. وقتی برگشت، دلم گرفت. فکر کردم اگر نباشد، ما چکار کنیم. گفتم: از تو خواهش میکنم نرو! ما تنها میمونیم.
گفت: حضرت زینب (س) بچههاش رفتن. آه و ناله نکرد. تو میخوای مانع رفتنم بشی؟
با این حرفش دیگه چیزی برای گفتن نداشتم. همیشه سعی میکرد کمک مردم باشد. اگر کسی ندار بود و مریض میشد، اکبر با پول توجیبیاش او را دکتر میبرد. داروهای او را میگرفت. برایش میوه و غذا میبرد و حسابی رسیدگی میکرد.
***
استتار با گونی
فرمانده¬ی گردان گفت: برای اینکه نیروها، تجهیزات و وسایل توسط عراقیا دیده و شناسایی نشن، باید هر جایی که براق به نظر میاد با رنگ خاکی و یا با گونی پوشانده بشه.
تمام افراد موظف شدند رنگ اشنورکل را خاکی کنند. ماسکهای شیشه¬ای¬شان را مات کنند و آن را با گونی بپوشانند. گفته بودند اگر شانه¬هایتان هم از آب بیرون می¬ماند باید آن قسمت را هم با گونی بپوشانید. حالا مجبور بودیم چندین متر هم گونی به خودمان ببندیم. شبی در حین تمرین شنا با اشنورکل، اکبر سعادتی موقع افتادن در آب گفت: مثل گاونر کور، میخوان ما رو داخل آب بندازن و معلوم نیس ما رو کجا می¬برن!
و شیرجه زد توی آب و نشنید که صدای خنده بچهها بلند شد و ندید که فرمانده دنبال او میگردد.
***
رفیقان میروند …
از عملیات که برگشتیم، بیست و چهار ساعت بود لباس غواصی تنم بود. آقا شیراله از بچه های تدارکات، برایم آب آورد تا سر و تنم را بشویم. آب را داد دستم. چپ و راست چرخ زد و سؤال پیچم کرد: چرا رضا بیگدلی رو نیاوردید؟ منصور کو؟ اکبر سعادتی کجاس؟
سراغ هر کس را که بعد از عملیات ندیده بود، از من می¬گرفت. اسم چند نفر را که میپرسید، وقتی جوابی نمیشنید، برمیگشت و باز می¬گفت: نگفتی اکبر سعادتی کجا موند؟
سرم را بلند کردم و به چشمانش نگاه کردم. چند لحظه مکث کرد بعد رویش را برگرداند و آرام رفت.
خیلی از بچه¬ها سراغم می¬آمدند تا از دوستانشان بپرسند. ولی وضعیت روحیام طوری بود که اکثرشان نگاهم میکردند و برمی¬گشتند.
***
تیر خلاص
آن شب اکبر سعادتی، جواد میانداری و میکائیل علیجانی در وقت مَد آب به جزیره بوارین میرسند. ساحل را پاکسازی میکنند. کارشان تا صبح طول میکشد.
و صبح زمانی است که آب پایین رفته و سیمخاردارها و موانع از آب بیرون زدهاند. آنها دیگر نمیتوانند برگردند. در آنجا با دشمن درگیر میشوند و تا آخرین فشنگ دلاورانه میجنگند.
هر سه زخمی و بیهوش میشوند. دشمن میآید بالای سرشان. اکبر با تیر خلاص شهید میشود. جواد و میکائیل اسیر.

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.