نام پدر: محمدحسین
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۴۶/۹/۴
تاریخ شهادت: ۶۵/۱۰/۱۹
نام عملیات: کربلای ۵
منطقهعملیاتی: شلمچه
محل شهادت: شلمچه
مزار شهید: مزار شهدای پایین زنجان
زندگینامه شهید اصغر بسطامیان
اصغر بسطامیان از پدر و مادری به نامهای جمیله بیگدلی و محمدحسین در چهارم آذر ماه ۱۳۴۶ در شهرستان زنجان به دنیا آمد. اصغر ۲ برادر و ۱ خواهر داشت. وی بعد از گذراندن دوران شیرین کودکی اش و با فرا رسیدن زمان تحصیل علم به مدرسه رفت و مقطع ابتدایی را در مدرسه صاحب سپری کرد و وارد مدرسه راهنمایی چمران شد، با اتمام این دوره برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه به دبیرستان شریعتی رفت و موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته اقتصاد شد. اصغر در کنار تحصیل در مسجد دستغیب واقع در محله دروازه ارک کارهای فرهنگی و عقیدتی میکرد که با شروع جنگ تحمیلی اصغر نیز مانند دیگر همرزمانش به ندای رهبر کبیر انقلاب لبیک گفت و برای پاسداری از انقلاب و کشورش در مقابل رژیم بعث عراق در سال ۱۳۶۱ از طریق یگان سپاه پاسدارن زنجان به میدانهای نبرد حق علیه باطل شتافت و در آنجا به عنوان غواص مشغول به خدمت شد. سرانجام بعد از ۵ سال حضور پرثمر در دیماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه و در عملیات غرورآفرین کربلای۵ بر اثر اصابت تیر به سر شهد شیرین وصال را نوشید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهرش در مزار پایین شهدای زنجان در کنار دیگر همرزمان و برادر شهیدش عبداله به خاک سپرده شد تا «عند ربهم یرزقون» گردد.
شمع یادش تا ابد در سرای یادها پرتو افشان باد
روایت عشق
از بچههای خوب و ورزیده گردان بود. در شنا و غواصی مهارت خوبی داشت. کم حرف بودن از خصوصیات با ارزش به شمار میرفت. خیلی به ندرت صحبت میکرد. یادم هست که یک هفته پیش از شهادتش، پیش من آمد و گفت:
– علی! بیا یه قولی به همدیگه بدیم، اگه من شهید شدم، اونجا برا تو جا نگه دارم، تو هم قول بده که از برادر کوچکم – مصطفی – مواظبت کنی و اگه تو شهید شدی، برا من جا نگه دار!
گفتم : به به! چه عجب! خدا رو شکر که بالاخره نمردیم و حرف زدن اصغرآقا رو هم دیدیم.
گفت: من که نمیگم حتماً شهید میشوم، گفتم اگه شهید شدم.
آن روز گذشت و کم کم بوی عملیات در مقر گردان پیچید. بچهها روزشماری میکردند. دقیقاً یادم هست که دو روز قبل از عملیات بود. من به نزد او رفتم. بوی خوشی میداد، عطر گل محمدی زده بود و کاملاً آماده برای رفتن. گفتم: اصغر! بیا کمی با هم قدم بزنیم.
دو تایی رفتیم داخل نیزار، کنار رود کارون، او کم کم سر صحبت را باز کرد و گفت: میدونی چیه علی؟ من داداش عبدا…ام رو تو خواب دیدم. بهم گفت: اصغر! شماها خیلی زحمت میکشین، خدا خیرتون بده، اصغر! تو هم بیا پیش من. خیلی خوب میشه. من دیگه تنها نمیمونم.
گفتم: ولی اصغر! اگه تو هم شهید بشی، خونوادهات خیلی تنها میمونن. دیگه کسی نیس که ادارهشون کنه. تو بالا سرشون باشی خیلی بهترن.
و اصغر برگشت و گفت: خدا کریمه علی!
به نقل از بسیجی غواص
مصاحبه با شهید اصغر بسطامیان
- به جان تو نمیدانم چی حرف بزنم.
- من سؤال میکنم، تو جواب میدی … آقا ما دو دقیقه اینجا قدم میزنیم میآییم
- آخه چه جوری؟
- من اسم تو را میپرسم و میگویم با لهجه خودت، خودت را معرفی کن
- والا هیچی نمیتونم بگم
- سلام علیکم
- وایستا! … ببین بذار بگم فقط چی میخوای بپرسی؟ من فقط اسمم را میخوام بگم. بعد تو چی میخوای بپرسی؟
- اسمت رو اول میگی،بعد میپرسم اصغرجان امشب چیکار میخواهید بکنید؟ یکی هم این را جواب میدی، بقیهاش هم مونده به جواب تو.
- نه،من فقط دو تا سؤال جواب میدم. چون تو گفتی صدایم رو داشته باشی فقط برای این حرف میزنم.
- خب بذار بگم، میخوای بگی اسمت چیه؟ امشب چیکار میخواید بکنید؟ چی آرزو داری؟
- پس یکی هم چی آرزو داری تموم بشه بره.
- یکی هم در آخر چه حرفی داری؟
- هیچ حرفی ندارم.
- خب میگی هیچ حرفی ندارم. من میگم اسم دوستات رو بگو تو هم اسم دوستات رو میگی.
- خب تو رو هم میخوام بگم. بگم که با من مصاحبه میکنی؟
- سلام علیکم اصغر آقا
- سلام علیکم
- خسته نباشید
- ممنون، سلامت باشید
- اصغر آقا! با صدای خودت، خودت رو معرفی کن.
- اینجانب اصغر بسطامیان اعزامی از بسیج زنجان
- خدا سلامتت کنه. اصغرآقا الان چیکار میکنید؟
- الان خوابیدیم توی کانال تا عملیات بشه ما هم بریم عملیات انشاءا…
- انشاءا… شما غواص هستید؟
- بله گردان ولیعصر (عج) غواص هستند، من هم بتونم با اونها خواهم رفت.
- مأموریتتان چیه؟
- تقریباً ۷ کیلومتر در آب خواهیم رفت. عراق یک قسمت خط دارد که بعد از شکستن خط میخواهیم راه را برای گردانهای بعدی باز کنیم که بیان برن مأموریتهای خودشون رو انجام بدن
- مسیر نهایی توی این عملیات کجاست؟
- انشاءا… توی این عملیات هدف اصلی این است که کلاً سرنوشت جنگ مشخص شود و هدف اصلی گرفتن بصره است. خدا انشاءا… همه رزمندگان را و ما را به همراه آنها حفظ کند تا این پیروزی را ببینیم.
- انشاءا… خدا صحیح و سلامتتان کند. میرید و با هم انشاءا… به زنجان برمیگردیم. اصغرجان! الان به چی فکر میکنی؟
- الان آرزوم اینه که انشاءا… اگه این عملیات انجام بشه همه رزمندگان صحیح و سالم باشند تا اون پیروزی رو که به دست خواهد آمد را خودشان ببینند و خودشان برای ملت ارمغان ببرند و اگه صلاح خداست که یک عده شهید بشوند ما این را از خدا میخوایم اگر شهید هم شدیم برای ما سعادت بزرگی است. منظورمان پیروزی است. مردن ما مهم نیست. ذرهای ارزش ندارد که ما زنده بمانیم، عملیات پیروز نشود و ما زنده باشیم. اما اگه با مردنمان قراره که پیروز بشیم و چشم یک عده که به راهه و چشم انتظارند روشن بشه، از خدا میخواهیم هر لحظه بمیریم تا هر لحظه این پیروزی به دست بیاد.
- خدا صحیح و سلامتتان کند. اینها را هم که صحبت میکنید محض احتیاط صحبت میکنید، خدا برادر شما را هم رحمت کند که معاون همین گردان بود. خدا آقا عبدا… را هم رحمت کند. اصغرآقا! آخرین حرفتان، آخرین جملهتان برای خانوادهتان برای آقا مصطفی هر چی دوست دارید، برای رفقا، برای دوستان، هر چی عشقتان میکشد؟
- حرف آنچنانی ندارم. فقط از خدا میخوام که این عملیات پیروز بشه و همه رزمندگان صحیح و سلامت باشند.
- انشاءا… ما هم از خدا میخواهیم که صحیح و سلامت به زنجان برگردیم.
- انشاءا…
- کار دیگهای نداری؟
- نه
- یه کم بخند
- خب چی بخندم! (خنده)
- خب برم سراغ کس دیگه
- به سلامت
- هیچ میدونستی تمام اون صحبتهایی که قبلاً میکردیم را همش را من ضبط میکردم؟
- جداً؟! (خنده)
- والا
- جون من؟ دستت درد نکنه آقا غلی، نوکرتم آقا غلی
- الان اینها را هم ضبط میکنمها!
- کوچیکتم آقا غلی.
- خب وایستا اینجا، با میربهاءالدین صحبت کنم بریم.
نامه شهید اصغر بسطامیان
بسما… قاسم الجبارین
با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت ولی عصر امام زمان (عج تعالی فرجه الشریف) و نانئب برحقش امام خمینی این چشم امید محرومان و مظلومان جهان و رنجیدگان این امت بر او که سلسله باطل مداران از هم گسست و هلوکپتر طاغوتیان را در هم شکست و با درود و سلام بر کاروان عزیزانی که بر شط خون شناورند و مردانه از میدانهای مین میگذرند تا به معبود و محبوب خویش برسند. بر آنانی که از وجودشان بهار الفت میگیرد و با سلام بر آنانی که با پیکرهای خون آلود و خسته فضای جبههرا عطرآگین نمودهاند و به آن طراوتی خاص بخشیدهاند. اسلام از عزمشان آبرو میگیرد وانقلاب به همتشان برفراز میماند.
***
پس از عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد و در عافیت کامل به سر برده و در زیر سایه و لطف ایزد متعال به فعالیتتان ادامه دهید و اگر از احوالات ما بخواهید شکر خدا سلامتی حاصل و برقرار است و هیچ جای نگرانی نیست بجز دوری شما عزیزان که امیدوارم آن هم بزودی با پیروزی اسلام رفع گردد. دیگر نمیخواهم سرتان را بدرد آورم و از خدا میخواهم که با هم آنچنان توفیق عملی و خلوصی عنایت بکند که شاید ما هم بتوانیم در آنجا حضور داشته باشیم و از کرامات و چند عنایت و فضائل اخلاقی و دیگر ابعاد عالی جبههها بهرهمند گردیم. انشاءا… .
از عوض ما به تمامی بستگان و آشنایان سلام برسان و ضمنا هم خانواده دوستان به شما عرض سلام داده و دعاگوی تمامی رزمندگان میباشند.
به امید زیارت کربلا و پیروزی بر تمامی کفر در سراسر گیتی.
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان
امضا اصغر بسطامیان
ثبت دیدگاه