حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
شهد شهادت
4

عشق به جبهه باب‌الله برای رفتن به جبهه چند بار به پایگاه محل مراجعه نمود اما هر بار به دلیل کم سن وسال بودنش ممانعت کردند. یک روز خیلی خوشحال بود. – مادر جان بلاخره مرا ثبت‌نام کردند و من به زودی اعزام می‌شوم. – چطوری؟ – داخل کفش خودم مقداری کاغذ گذاشتم تا قدم […]

پ
پ

عشق به جبهه
باب‌الله برای رفتن به جبهه چند بار به پایگاه محل مراجعه نمود اما هر بار به دلیل کم سن وسال بودنش ممانعت کردند. یک روز خیلی خوشحال بود.
– مادر جان بلاخره مرا ثبت‌نام کردند و من به زودی اعزام می‌شوم.
– چطوری؟
– داخل کفش خودم مقداری کاغذ گذاشتم تا قدم کمی بلند شد. در هر صورت خیلی خوشحالم.
– از طرف پایگاه نیز به منزل ما آمدند و قضیه رفتن باب‌الله به جبهه را به ما اطلاع دادند. ما نیز مخالفت نکردیم چرا که او خیلی عاشق جبهه بود. او ابتدا با برادرش در یک گردان بود . اما چون با مخالفت برادرش روبه‌رو شد از آن گردان جدا شد و به گردان و به گردان امام حسین علیه‌السلام اراک پیوست. چون برادرش معتقد بود او هنوز برای جنگیدن بچه است چرا که ۱۳ سال بیشتر نداشت.

حجابتان را رعایت کنید
آخرین دفعه که به مرخصی آمده بود با مقدار پولی که با خود داشت چند روسری و یک بلوز یقه‌دار خریده بود.
– خواهرانم این روسری را برای شما هدیه گرفتم تا جابتان را رعایت کنید و مادر جان این بلوز یقه‌دار هم برای شماست تا سینه‌ات را از نامحرمان بپوشانید.

شهد شهادت
– مادر جان این آخرین باری است که به دیدن شما می‌آیم چرا که به خواست خدا عملیات سختی را در پیش داریم و من مطمئنم که این بار شهید خواهم شد.
– یکی از همسنگرانش تعریف می‌کرد که او را قبل از عملیات دیده بود اما حال مساعدی نداشت. به او آب‌نبات دادم و خورد و کمی بهتر شد. اما بعد از آن دیگر او را ندیدم.
دیگری می‌گفت: که او در عملیات تیر خورده بود و به زمین افتاد اما موفق نشد او را به عقب برگرداند. چرا که شرایط بسیار سختی بود. نه تنها او بلکه زخمی‌های دیگر را هم نتوانستیم به عقب برگردانم.

خرمای خشکیده
آنچه که از شهید برای پدر و مادر بعد از شهادت به دستشان رسید ساک جبهه‌اش بود.
در پیراهن رزم که روی جیبش شماره پلاک نوشته شده بود. پیراهنی که خودش دوخته بود. (شهید خیاط بود) و فرصت زدن دکمه و جا دکمه‌ای پیدا نکرده بود. قرآن جیبی و ….
آنچه که برای من جالب توجه بود، غذای شب عملیات شهید بود که به صورت تکه سنگی تبدیل شده بود و آن خرمایی بیش نبود ولی هنوز بوی خرما از آن استشمام می‌شود.
این شهید گران قدر و در سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید و پیکر مطهرش در سال ۱۳۷۴ به آغوش خانواده‌اش بازگشت.

راوی: مادر شهید باب الله بیگدلی

باب الله بیگدلی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.