زندگینامه روحانی شهید مهدی صفائی
در من این عیب قدیم است و به در می نرود گـر مرا بی می و معشوق به سر می نرود
صبـرم از دوسـت مفرمـای و تعنـت بـگذار کاین بلایی است که از طبع بشر می نرود
در زیر این ایوان قدس مقدسانی که کام دل اندر کام شکستند و از کرسی خاک رستند تا بر کرسی افلاک جای گیرند، مثال زدنیاند. اما آنان که کلید آسمان ورد زبانشان است و آب تیر خوردند تا کلبه احزانشان را لختی با شکر شکر فروشی شیرین سازند، مثال زدنی تراند. شهیدان را می گویم، آنان که دل از این دنیا بریدند
و در ادریس خانه وصال جای گرفتند. آنان آب حیات را طلب میکردند و بهای آن آب از لب تیغ خوردن است
در ره جانان!
شهید مهدی صفائی که درچهارم دی ماه، سال ۱۳۴۷ در گلستان با صفای آقای محمد صفایی ظلمت را با نور وجودش روشنی بخشید و خنده را مهمان لعل خانواده مهربانش ساخت، یادگاری بود مقدر از جانب نقش بند وجود. دستان سبز پدر کشاورزش در پناه دامن پر مهر مادر با ایمانش ملجأی ساخت با طراوت که نهال وجود مهدی را به آسمان کمال نزدیک میساخت.
او با گلبانگ مسلمانی و در آغوش گریه آسمان رحمت رسم عاشقی آموخت و غبار جهل و حجاب ظلمت را از خود زدود. کوچهپسکوچههای ایام را طی کرد و پشت دروازههای علم دبستان سر در آورد . تن جان را
به دریای علم و معرفت سپرد تا نگار ضمیر را از صفای علم آب دهد.
دبستان را با میز و تخته و کتاب و مشق و معلم و تمام تجربیات کودکانهاش پشت سر گذاشت. سال اول راهنمایی هم ادامه تحصیل کلاسیک او بود و بس. پس از آن انتخابی هدفمند، جاده سبز دین را در برابرش روشن و نورانی ساخت. او در وادی علوم دین حوزه علمیه پای گذاشته بود. مسجد چهل ستون زنجان، اولین و آخرین میعادگاه او شد. شانزدهم اسفند سال ۱۳۶۳ آهنگ میدان کرد تا در طلب یار آستین افشاند و کیمیا تجربه کند.
او به دنبال کلید آسمان بود و در راه آن به آغوش آب تیغ می شتافت. و از آنجا که هر جوینده ای یابنده هست، شهید نوجوان ما هم به مراد دل رسید و ابرو زدن یار را تماشا کرد. سردشت شاهد این نمایش عاشقانه شد و پرواز مرغ روحش را نظاره کرد. بیست و هشتم اسفند ماه، سال ۱۳۶۳ روز زیبای عروج او بود.
«یادش گرامی و راهش پر رهرو باد»
ثبت دیدگاه