حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

چهارشنبه, ۱۸ مهر , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6341 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
خاطره شهید عباس محمدی در مورد عملیات فتح المبین
6

عملیات فتح المبین به روایت شهید عباس محمدی آخرین پنج شنبه سال ۶۰ به تمامی نیروها چهار روز مرخصی دادند. اتوبوسی که قرار بود با آن به زنجان برگردیم دیر کرد. بخاطر همین در پادگان ماندیم.دو نفر از قم آمده بودند تا دعای کمیل بخوانند. ما هم به مسجد پادگان رفتیم دعای کمیل باصفایی خوانده […]

پ
پ

عملیات فتح المبین به روایت شهید عباس محمدی

آخرین پنج شنبه سال ۶۰ به تمامی نیروها چهار روز مرخصی دادند. اتوبوسی که قرار بود با آن به زنجان برگردیم دیر کرد. بخاطر همین در پادگان ماندیم.دو نفر از قم آمده بودند تا دعای کمیل بخوانند. ما هم به مسجد پادگان رفتیم دعای کمیل باصفایی خوانده شد.بعد از دعا،اتوبوس ها از راه رسیدند و ما به طرف زنجان حرکت کردیم.
صبح روز جمعه ۲۱ اسفند در زنجان بودیم. سه چهار روز مرخصی را به دید و بازدید گذراندیم.
 
سال نو فرا رسید.روز دوشنبه بعد از ظهر به طرف تهران حرکت کردیم. ساعت هشت که به اخبار گوش می کردیم گزارش های مهمی از رادیو پخش می شد. خبر از عملیات مهمی بود:عملیاتی با رمز یازهرا(س) که به فتح المبین مشهور شد. در این عملیات بیست و پنج هزار اسیر وشانزده هزار کشته و چندین هزار مجروح از عراق بجا گذاشت. با شنیدن خبر شور و شوق زاید الوصفی ما را فرا گرفت.
نیمه های شب به پادگان رسیدیم.از سه شنبه تا شنبه-هفت فروردین-آموزش داشتیم. بعضی از شب ها هم مجلس عزاداری برگزار می شد و برادر عسگرلو با صوت دلنشین نوحه میخواند.
روز جمعه ششم فروردین برف باریده بود که ما را به میدان تیر بردند. با اسلحه کلاش- ژ۳ و تیربار ژ۳ تیراندازی کردیم. تعدادی هم نارنجک تفنگی و نارنجک دستی پرتاپ شد و بعد از آن به پادگان برگشتیم.
روز شنبه هفت فروردین در گردان های جدید سازمان دهی کردند.شب به همه مساعده داده شد . فردای آن روز همه به ستاد مرکزی اعزام نیرو –پادگان امام حسین رفتیم تا روز سه شنبه دهم فروردین از آنجا به جبهه اعزام شویم.
شور و شوق وصف ناپذیری داشتیم.صبح روز سه شنبه مرخصی گرفتیم و به داخل شهر رفتیم. نزدیک ظهر برای برگشتن به پادگان وسیله ای پیدا نکردیم و دیرمان شده بود.در همین حین ماشین مدل بالایی پیش پای ما ترمز کرد.ما شخصیت بسیاری از آدم ها را از دید ظاهری می بینیم.راننده فردی بود که ریش نداشت و ظاهراً آدم مرفهی بود اما اخلاق و رفتارش به نوعی بود که نشان می داد به خاطر خدا ما را سوار کرده. اگرقیافه شیک و صورت با ریش تراشیده اش را جای دیگری می دیدیم شاید او را یک ضدانقلاب و یا حداقل بی تفاوت فرض می کردیم اما انقلاب وجدان انسان ها را زنده و باطن ها را بیدار کرده بود.
 بالاخره ساعت ۲ به پادگان رسیدیم.برادران برای رفتن آماده می شدند.عصر همه را به خط کردند و بعد از صحبت کوتاهی عده ای سوار اتوبوس های مسافربری و عده ای دیگر هم سوار اتوبوس های شرکت واحد شدند. بعدا فهمیدیم که اتوبوس های مسافربری که نو و تمیز بودند عازم کردستان هستند. ما هم با اتوبوس های شرکت واحد به راه آهن رفتیم تا از آنجا با قطار عازم خوزستان شویم.
در اتوبوس برادر رضا مهدی رضایی چند نوحه خواند تا به ایستگاه راه آهن رسیدیم .نزدیک غروب آفتاب سوار قطار شده به مقصد اهواز حرکت کردیم.
حرکت به سوی دیار عاشقان ، آنجایی که دیار شب زنده داران است، زاهدان شب و شیران روز…
رجب خدایی،علی عاشوری ناصر حسنی،رضا بهمنی،جواد، در یک کوپه کنار هم نشستیم.
بچه ها خیلی خوشحال بودند و با همدیگر شوخی می کردند.کارت های جنگی را در قطار پخش کردند.دیدن کلمه جنوب روی کارت ما را خوشحال می کرد.هر چه به اهواز نزدیکتر می شدیم هوا گرم تر می شد.
ظهر روز چهارشنبه یازدهم فروردین به اهواز رسیدیم.اتوبوس ها آمده بودند که نیروها را به پایگاه دکتر بهشتی برسانند.یک روز در پایگاه ماندیم و فردای آن روز به پایگاه شکاری امیدیه منتقل شدیم.نیروهای بسیجی در ساختمان چند طبقه ای اسکان داشتند.
یادم هست اولین روزی که به آنجا رسیدیم وقت ناهار گذشته بود و تهیه ناهار برای آن ۶۰۰ نفر کار مشکلی بود.مقداری آب گوشت و بربری بود که آن را تقسیم کردند. برای هر ۱۵-۱۰ نفر یک کاسه آبگوشت و یک عدد بربری رسید. آن روز را هرگز از یاد نمی برم. از آن لحظه فهمیدم باید کم کم به سختی ها عادت کنیم.گرما-کمبود غذا و کمبود جا و مکان ، نبود غذا و نرسیدن آب.
بعدازظهر روز جمعه در محوطه پایگاه با برادر خسروی و سعادتی نشسته بودیم به شوخی سبزه ها را گره می زدیم-به اصطلاح روز سیزده به در بود.
من برای اولین بار در اٌمیدیه بود که شب بلند شدم و چندرکعت نماز شب خواندم. در امیدیه بود که برای اولین بار با دعای توسل آشنا شدم.دعا را برادری به نام حسین از بچه های سپاه زنجان می خواند. بعد از آن روز تا به حال خواندن این دعا هرچند شب و یا چند هفته یکبار باعث تسکین و آرامش روح و روانم است.

منبع: دستنوشته های شهید عباس محمدی

کتاب میقات در آسمان

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.