حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
(خاطرات شهید غفارعلی نوروزی)
1

به نقل از پدر شهید عنوان خاطره اول: آموختن احکام پسرم غفارعلی ده ساله بود که من به او در فراگیری احکام اسلامی کمک می‌کردم. اصول دین را به خوبی فرا گرفت و با استعداد خوبی که داشت به راحتی وضو گرفتن، قرائت صحیح نماز و قرائت قرآن را با سرعت خوبی آموخت. عنوان خاطره […]

پ
پ

به نقل از پدر شهید

عنوان خاطره اول: آموختن احکام

پسرم غفارعلی ده ساله بود که من به او در فراگیری احکام اسلامی کمک می‌کردم.

اصول دین را به خوبی فرا گرفت و با استعداد خوبی که داشت به راحتی وضو گرفتن، قرائت صحیح نماز و قرائت قرآن را با سرعت خوبی آموخت.

عنوان خاطره دوم: بسیجی کوچک

دو سال بعد از زنجان به تهران نقل مکان کردیم/ با اینکه سن کمی داشت در بسیج محله ثبت‌نام نمود. روزها در بازار هفت چنار به حرفه‌ی کفّاشی مشغول بود و شب‌ها تا دیر وقت در پایگاه فعالیت می‌کرد.

عنوان خاطره سوم: من دوست دارم شهید شوم.

مرتبه‌ی اولی که به مرخصی آمد مادرش به او گفت: پسرم چرا مرخصی نمی‌آیی؟ چرا درخواست انتقالی به تهران را نمی‌کنی؟ در جواب مادرش گفت: مادرم من دوست دارم هان جا خدمت کنم و همان جا شهید شوم

عنوان خاطره چهارم: آغاز اسارت

دفعه‌ی سوم که به مرخصی آمد ۲۸ ماه از خدمتش پایان یافته بود. هنگامی که برای تصفیه حساب خدمت به گیلان غرب مراجعه کرد توسط بعثی به اسارت گرفته شد.

عنوان خاطره پنجم: رنج‌های اسارت

شهید والا مقام غفارعلی نوروزی از دوران اسارتش برایم چنین سخن گفت:

ما را در شرایطی بسیار نامناسب نگهداری می‌کردند. غذایمان گاهی پوست بادمجان، پوست هندوانه و … بود یک مرتبه به ما آش دادند من از آن نخوردم ولی بچه‌هایی که خورده بودند اکثر آن‌ها به اسهال خونی مبتلا شدند.

بدون هیچ دلیلی ما را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند. و هر گاه آب یا چیز دیگری می‌خواستیم نه تنها آب نمی‌دادند بلکه با کتک کاری به ما پاسخ می‌دادند.

هنگامی که خبر رحلت حضرت امام خمینی (ره) را شنیدیم غم و اندوه تمام قلب‌ها را فرا گرفت و اشک‌ها در فراغش جاری گشت.

هنگامی که مزدوران بعثی ارادت قلبی ما را به رهبر عزیزمان این‌گونه می‌دید. دیوانه‌وار به ما حمله‌ور می‌شدند. و ما را به باد کتک می‌گرفتند.

عنوان خاطره ششم: لحظه‌ی دیدار

وقتی از طریق رادیو و تلویزیون شنیدم که اسرای ایرانی آزاد می‌شوند از خوشحالی در پوسم نمی‌گنجیدم. مدت دو- سه هفته هر روز کارم رفتن به ستاد امور اسرا و نگاه کردن و نگاه کردن به فهرست‌های اعلامی از سوی صلیب سرخ جهانی بود تا اینکه شبی یکی از همسایه‌ها به من اطلاع داد که اسم پسر شما نیز جزء آزاده‌ها اعلام شده است.

ساعت‌ها به کندی می‌گذشت و تا صبح آرام نداشتم فردای آن روز اول وقت به سپاه شهر قدس مراجعه کردم و به من اطلاع دادند که امروز تعدادی از آزادگان شهر قدس به شهر آورده می‌شوند.

شهر غرق در غلغله و شادی بود. بوی صلوات همه جا را عطرآگین کرده بود.

هنگامی که پسرم مرا دید، مرا شناخت و به گرمی در آغوشش گرفتم و باران اشک امانم نمی‌داد.

عنوان خاطره هفتم: سفر به عالم عقبی

پس از سال‌ها تحمل درد و رنج دورانی اسارت در سال ۱۳۷۲ به خیل شهیدان همرزمش شتافت.

غفارعلی نوروزی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.