خاطراتی از شهید حسین باقری
به نقل از پدر شهید
حسین یکبار از قم به روستا آمده بودُ یکی از فامیلها چند نفر را به همراهی ایشان به مهمانی دعوت کرد، قبل از صرف شام صحبت از حضرت امام به میان آمد بعضی از مهمانها به حضرت امام بیاحترامی کردند حسین سریع از جای خود بلند شدند و به عنوان اعتراض مجلس مهمانی را که بخاطر ایشان ترتیب یافته بود ترک کردند و این کار حسین هنوز هم زبانزد اهل روستاست. شهید باقری در ماه مبارک رمضان به یکی از روستاهای زنجان بنام (درلیک) اعزام شده بود در یکی از روزها بر علیه شاه و حکومت سخنرانی مینمایند به دنبال این سخنرانی مورد تعقیب ژاندارمری منطقه قرار گرفته و دستگیر میشوند بعد از این بازداشت به زندان منتقل میشوند تا اینکه بعد از چند روز با کوشش استادشان از زندان آزاد میشوند.
بعد از آزادی از زندان حسین آرام نگرفت به افشاگری بر علیه رژیم شاه پرداخت، حسین برای دومین بار توسط رژیم دستگیر میشوند بعد از چند روز از دستگیری ایشان به من خبر دادند سریعا خودم را به زنجان رساندم سپس به مسجد ولیعصر آمدم مردم در مسجد اجتماع نموده بودند. لحظات به کندی و سختی میگذشت تا اینکه ناگهان حسین بر دوش مردم وارد جمعیت شده بعد از ملاقاتش با من دیدم که خیلی شکنجه شده است از او خواهش کردم که با من به روستا بیاید ولی او قبول نکردند و گفتند اگر من با این حال به روستا بیایم مادرم تاب تحمل دیدن مرا نخواهد داشت این خاطره را پدر شهید در حالیکه چشمانش گریان بود نقل کردند. روزی حسین خاطرهای از خودش برایم نقل کرد میگفت روزی در منطقه با ماشین میرفتیم دشمن در کنار جاده کمین کرده بود با شلیک دشمن ماشین چپ شد و من هم مجروح شدم چند نفر از افراد دشمن به سویم آمدند تا مرا کشته یا اسیر نمایند من با همان حالت مجروح سنگر گرفته و از خودم دفاع کردم تا اینکه دشمن متفرق شد.
خاطراتی از شهید حسین باقری به نقل از پدر شهید حسین یکبار از قم به روستا آمده بودُ یکی از فامیلها چند نفر را به همراهی ایشان به مهمانی دعوت کرد، قبل از صرف شام صحبت از حضرت امام به میان آمد بعضی از مهمانها به حضرت امام بیاحترامی کردند حسین سریع از جای خود […]
ثبت دیدگاه