بسم الله الرحمن الرحیم
او در خیراباد به دنیا آمد. فرق او با بچه های دیگر بسیار زیاد بود، او بسیار خوش اخلاق و خوش برخورد و مهربان بود و با ما به احترام رفتار میکرد.
در کارهای دامداری من کمک می کرد و در کارهای خانه به مادرش کمک می کرد او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند.
او تنها شهید خیرآباد خواف است. او خیلی به مسجد میرفت و فعالیت داشت و نوحه های زیبایی می خواند و مداحی می کرد در هیئت ها و دستهها شرکت می کرد و مداحی می کرد در نماز و روزه و مسائل دینی بسیار مقید بود.
صدای زیبا و گرمی داشت. دفعهی آخر که میخواست برود گفت برو مادر را از کوه بیاور که من میخواهم به خدمت بروم و من رفتم مادرش را بیاورم و وقتی برگشتم دیدم او رفته، گفتم چرا رفته؟ گفتند او یک ساعت قبل رفت و گفت من نمیتوانم غیبت کنم و غیبت بخورم.
در خواب دیدم که بچهام رفت به داخل شن، او به صورت پرندهای بود یا با پرنده ای آمد و یک دفعه به داخل شن فرو رفت و هر چه به دنبالش گشتم که او را بیاورم بیرون پیدایش نکردم.
خواب دیدم که گفت پدر جان این قدر گریه نکن آن سید را می بینی آن فرمانده ماست و این قدر گریه و سر و صدا نکن، عمر من همین قدر بود و به آرزویم رسیدم
روزی که بچه ام به دنیا آمد در همان لحظه ام در همان خانه از دنیا رفت و اسم او را از روی اسم پدرم انتخاب کردم.
به نقل از پدر شهید غلام رضا جعفری
ثبت دیدگاه