بسم الله الرحمن الرحیم
خاظره شهید عبادالله افشاری
به نقل از سید عارفه موسوی، همسر شهید
از طرف نیروی انتظامی به منزل ما آمدند و به من گفتند حاج خانم شما رضایت بدهید آقای افشاری به جبهه برود من آن زمان هر ۳ فرزندم بچههای کوچک بودند. اگر ایشان برود من چه طور این بچهها را بزرگ کنم.
ایشان فرزند دوم خانواده بودند و تحصیلات ایشان پنجم ابتدائی بودند و از طرف نیروی انتظامی به منطقهی جنگی رفتند.
من با ایشان ۹ سال زندگی کردم. ایشان یک فرد باایمان و بااعتقاد و قرآنخوان بودند.از ازدواج با ایشان نزد من ۳ فرزند، یک پسر و دو دختر باقی مانده است.
ده روز بود که رفته بودند و در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند
عبادالله افشاری وقتی سر سفرهمان غذا و نان اضافه بود همه را به مستمندان و نیازمندان میداد.
از بین بچهها دختر بزرگمان “لیلا” وابستگی شدیدی به پدرش داشت. و هر وقت که پدرشان قصد رفتن به جبهه را داشت دخترمان مانع میشدند؛ و کفشهای پدرش را پنهان میکرد. بار آخری که ایشان به جبهه اعزام شدند یک روز بارانی بود و یکی از بستگان در منزل ما بودند و سعی میکردند که دخترمان را سرگرم کنند تا پدر خداحافظی کرده و به جبهه برود. وقتی با من خداحافظی کرد آن لحظهای بود که همیشه جلوی چشمان من هست. ایشان به جبهه رفتند و وقتی دخترمان فهمید بسیار بیتابی کرد.
ثبت دیدگاه