ناصر گفت بچه ها غوغا کردند
دل تنگی های راحله و قیاس
حال من خیلی خوب است / نامه شهید عبدالعلی محرمی
آب و آتشِ کربلای پنج
درد و دل های کاغذی
ناگفته های شهر من
فرمانده ای که پشت خط نمی خوابید
به ظهور امام زمان (عج) چیزی نمانده
موتورسوار چمران
مردابدی
یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران
پیروزی در سنگر مدارس
برادرم از همه کس با ارزش تر است
کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی
آب نیست بشکه بشکه شربت ِ
اواسط شهریور ۱۳۵۷ بود. خوب به یاد دارم که داشتم کتاب امت و امامت از دکتر علی شریعتی را میخواندم. پدر و مادرم توی حیاط بودند. متوجه شدم چند نفر با هم به در حیاط لگد میکوبند. یکدفعه در چهارطاق باز شد و چند نیروی گارد شاهنشاهی ریختند توی خانه. پدرم رفت جلو و اعتراض […]