یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران پیروزی در سنگر مدارس برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب امام زمان سربازانش را فرماندهی می کند جشن عروسی بماند برای بعد با لباس سفید احرام خندید هدف شما از درس خواندن چیست؟ طلبه ای که کشتی گیر با معرفتی بود
به رغم کم خوری و پوشیدن لباس زیاد سرما به کلیه هایم فشار آورده بود و باید هر چه سریعتر جایی را پیدا میکردم.اما هر طرف می رفتم با حجم آتش سنگین دشمن رو به رو می شدم و مسیرم عوض می شد.اصلا دستشویی رسمی وجود نداشت و من نگران بودم که در آن حالت […]
??درد سرسام آوری به سراغم آمد.احساس کردم دارند پایم را به زور می کشند تا استخوانی را که نوک تیزش از ران پایم بیرون زده بود به داخل عضله برگردانند.از شدت درد نمی دانستم چه باید بکنم. از یک طرف جلوی دکترها آن هم دکترهای ژاندارمری خجالت می کشیدم فریاد بزنم که یک وقت فکر […]
سال ۱۳۶۲، میدان تیر پادگان زنجان، کنار آمبولانس. بهیار پادگان: ای وای دو طرف کله اش خونیه، چی شده؟ همراهِ مجروح: مربی با گلوله زد تو سرش! بهیار: زودتر بخوابونیدش روی برانکارد. آ، او آ، او آ،او(صدای آمبولانس) مرکز از آمبولانس، مرکز از آمبولانس! بگوشم. مرکز سریع با اورژانس بیمارستان هماهنگ کن، زخمی داریم. بیمارستان […]
زمان: ۱۳۶۴،ساعت ۰۰/۱۶، آسایشگاه مربیان آموزش نظامی چند نفر از مربیان، کلاس بعد از ظهر را تمام کرده اند و با چند نفر دیگر که تازه از خواب بیدار شده اند، منتظر دم کشیدن چایی اند. روح الله(شهید روح الله شکوری): داوود یه چیز بپرسم راستش را میگی؟ حالا چی باشه. تو که این همه […]