راز/ خاطره ای از شهید حمیدرضا فرائی
سعادت بزرگ/ شهید قیاسعلی اله وردی
با درس خواندن مشتی بر دهان اربابان آمریکا بزن
گریه نکنید مادر جان، شما هم یک روز مادر شهید خواهید شد!
وداع آخر، کنار ایوان قدیمی
معلم جوان عاشق آنجا شده و گم شدهاش را آنجا یافت
راز گل سرخ/ شهید بیت اله آقامرادی
بدانید که این دنیا فانی است
ما را به جرم عشق موأخذه می کنند، امّا کدام عشق؟
یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم
این نامه را مولایت حسین (ع) برایت فرستاده
بیمحابا نارنجکهایی از بالای معبر روی سرمان میریخت
مظلومیت آقا سیدمرتضی آوینی
عشق به جبهه
جشن شهادت/ شهید مهدی طهماسبی
با کوله باری سنگین از گناه سال هایی از عمرمان به باد فنا رفت.هم اکنون که اندکی فکر می کنم بر ایام گذشته تأسف می خورم. تأسف می خورم که چرا با غفلت و خواب، عمر سپری کردم. چرا نعماتی که خدا برایم داده بود صحیح استفاده نکردم. در این ایام که نسبتا زیاد است […]
خدایا چه گویم باز به یاد شهدا افتاده ام قافله ی شهیدان در حال حرکت است. خدایا تو را به احترام خون پاک این شهیدان گناهان ما را ببخش. خدایا تویی پوشاننده ی عیبها. خدایا تویی بخشنده و مهربان خدایا تویی آمرزنده ی ما که بنده ی لایقی نیستیم تا گناهانمان را ببخشی. تو را […]
عملیات خیبر شروع شده بود. من و تعدادی از دوستان رزمنده، برای تفریح و سرگرمی مشغول یک بازی محلی بودیم. یک دفعه، من دیدم برادر حسن باقری با تویوتا آمد. من زود دستم را روی صورتم گرفتم تا نبیند. او هم به روی خودش نیاورد. چندتا بوق زد تا دوستان متفرق شوند. در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۰۶ […]
صبح دومین روزی که ما در جزیره ی مجنون بودیم، پاتک عراقی ها شروع شد. گلوله و مهمات نداشتیم. نیروهای بعثی به طرف مواضع ما، گلوله ی شیمیایی پرتاب می کردند. رزمنده ها گفتند: سریع آتش روشن کنید. ما زیر آتش و پاتک شدید دشمن، پیشروی می کردیم. در قسمتی که مستقر بودیم، سنگر و […]
هر زمان هم ميپرسيدم كه رحمان جان! از چه زماني در جنگي؟! ميگفت: بوديم ديگه، من كه آنجا كارهاي نيستم؟! اما بعد از شهادت مشخص شد كه فرمانده تبليغات بود.
عزیز ذبیح الله نجفلو مشغول نماز شد و فقط نماز مغرب را ادا نمودند و وقتی نمازشان تمام شد جهت اداءِ نماز عشاء قیم نکردند بنده از ایشان سؤال کردم پس نماز دومت را نمی خوانی؟ شهید با لحن ملیح و خندان پاسخ دادند که نخیر بگذار این نمازی که خواندم هضم شود بعد نماز بعدی را بخوانم!
کله قندها را پایین آوردم تا گرد و خاک شان را پاک کنم. دو کله قند خریده بودم رای میکائیل و فضائل.آن ها را در بهترین جای دکور گذاشته بودم تا دست کسی به آنها نرسد. وقتی نگاهشان می کردم دلم می خواست زودتر برادرهایم سروسامان بگیرند تا کله قندها را برای آنها و عوش […]
گفتوگو با خواهر سردار شهید حسن باقری کبری باقری هستم. حسن یک سال از من کوچکتر است. اسمش را پدربزرگم انتخاب کرد و به گوشش خواند. از بچگیاش چیزی یادم نیست. با هم بازی میکردیم. با هم میرفتیم و میآمدیم. پسربچهها طوری هستند که غرور و تعصب خاصی دارند. او هم اینطوری بود. نمیگذاشت بچهها […]
بسمه تعالی سلام علیکم با سلام خدمت شما خانواده محترم(امیدوارم الله وارکیی حالیز یاخچی اولا ان شاالله) دعای خیر شما بدرقه راه رزمندگان. سلام ما وکلیه رزمندگان را به خانواده شهدا برسانید و حتما جهت سرکشی به خانه آن عزیزان بروید، مخصوصا خانه شهید پیرمحمدی-باقری-مجینه و غیره. به همه دوستان و آشنایان سلام برسانید.در مجامع […]
عملیات به سختی دنبال میشد و فقط غیرت بچهها بود که کار را جلو میبرد. منحنیزنهای عراق، منطقه را شخم میزدند و وجب به وجب خمپارهای بر زمین مینشست و رزمندهای بر زمین میافتاد. در آن سختی کار، شهید میثمی گفت: «هر کس در طلائیه ایستاد، اگر در کربلا هم بود، میایستاد». بچهها مقاومت میکردند […]
اسماعیل ملهونی متولد سال ۱۳۴۲ بود و بارها در جبهه های جنگ حضور یافت و چند بار مجروح شد. وی از مداحان دوران دفاع مقدس بود که با صدای گرم خود شور ایثار و شهادت طلبی را در رزمندگان اسلام زنده نگه می داشت. اسماعیل ملهونی در جرگه جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی نیز قرار داشت. […]
آخرین روزهای سال ۷۲بود.بچه های تفحص همه به دنبال پیکر های مطهر شهدا بودند.مدتی بودکه در منطقه خیبر(طلائیه)به عنوان خادم الشهدا انتخاب شدیم.با دل وجان به دنبال پاره های دل این ملت بودیم .قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان را جلب کرد:با وضووارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است .این جمله […]
الله آدیلان باشلورام سوزومی یاری تاپوب ایتیرمیشم اوزومی دایان قلم قوی بیر سیلیم گوزومی یوخدی دوزوم آغلا گوزوم،آز آغلا آغلاساندا غیرت سوزون یاز آغلا عومور گئچور انسان ئوزون ایتیریر گور معرفت سنی هارا یتیریر شرطی بودور باج ویرمیاخ شیطانا مومن اولاخ گویدن گلن قرآنا جانلار چیخار جانان سسی کسیلمز دل لال اولار وجدان سسی کسیلمز […]