برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب امام زمان سربازانش را فرماندهی می کند جشن عروسی بماند برای بعد با لباس سفید احرام خندید هدف شما از درس خواندن چیست؟ طلبه ای که کشتی گیر با معرفتی بود عطر برادر مادرم دعا کنید پیروز باشیم
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم به نقل از پایگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار نوروزی فرماندهان ارشد نیروهای مسلح، با اشاره به برنامه دشمن برای تضعیف روحیه مردم، مسئولان و نیروهای مسلح و القای روحیه «نمیشود و نمیتوانیم»، خاطرنشان کردند: نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران […]
بسیاری از ارتشیان با تجهیزات و لباس نظامی به مردم پیوستند ولی شهربانی شدیدا مقاومت میکرد. مردم انقلابی برای تصرف ساختمان شهربانی واقع در سبزه میدان تجمع کرده بودند و باشعار مرگ بر کهالی به ساختمام هجوم می آوردند. کهالی رییس معدوم وقت به همه نیروها دستور آماده باش داده بود. درگیری شدیدی پیش آمد.نجفعلی […]
صبح پانزدهم محرم بود.عباس نمازش را خواند و برای ماموریتی که از طرف انقلابیون به او محول کرده بودند از خانه بیرون زد. دم ظهر که به خانه رسید آوای خوش اذان هم در کوچه و خیابان طنین انداز شده بود. ناگهان درب خانه با ضربات پی در پی شکست و چهارنفر از گاردی ها […]
در سالهای ۵۷-۱۳۵۶ زنجان در تب و تاب انقلاب می سوزد، شهر در بستری از خون و قیام آرمیده است، شعلههای خشم و نفرت ازهر سو زبانه میکشد، مردم از خرد و کلان به انتظار دیدار خورشید نشستهاند. احمد مرتضایی یکی از جوانان غیور زنجان در راهپیمایی شب پنجم شهریور ماه سال ۱۳۵۷مجروح شده پس […]
آخرین باری که خانه آمد گفت:مادر قراره امروز همه ی شراب فروشی ها برچیده شوند.گفتم:مجتبی بیرون نرو مادر خطرناک ! گیر میافتی؟مجتبی گفت:مادر جان شما چگونه مسلمانید؟ دستور امام است و باید همه در راهپیمایی شرکت کنیم و بعد رفت. سبزه میدان صفیر گلوله ها.شعار مرگ بر شاه.صدای آژیر آمبولانس ها.بوی دود و باروت. مجتبی […]
پدر و مادر اسماعیل ساکن روستا بودند و او برای ادامه تحصیل به زنجان آمده بود ودرمان دایی اش زندگی می کرد. اخبار درگیری ها و ناآرامی ها به روستای حلب رسید. مشهدی زکریا نگران فرزند خویش بود و برای بازگرداندن اسماعیل روانه شهر شد. عصرهمان روزی که پدر به شهر آمد درخیابان امام تظاهرات […]
تقی در محله شوقی مغازه بقالی دارد.پسرش نقی را خیلی دوست می دارد.نقی تا سوم متوسطه درس خوانده و حالا جوانی است برومند که در اداره جنگل بانی زنجان کار میکند. او در حوادث انقلاب شرکتی فعال دارد.یک روز که از دست مامورین در حال فرار است از پشت سر در کوچه زند مورد اصابت […]