جبهه از دانشگاه واجب تر است
نماز خواندن دوست خجالتی
خودم ضامن او شدم
دل و جگردار میدان؛ شهید رمضان عدل
با خدا عهد دوباره ببندید
از من ناراحت نباشید
فلسطین
شهیدی که دموکرات ها پس از شهادت گوشت تنش را خوردند!
روایت رهبر انقلاب از آغاز جنگ تحمیلی
سرباز روز نهم
خس بی سر و پا / سفرنامه حمید حسام از پیاده روی اربعین
ازدحام بوسه / خاطرات پیاده روی اربعین
به طمع بهشت یا مسئولیت شیعه بودن
شیرینی زیارت در تلخی اسارت
شوق آزادی
خاطره ای کوتاه از غواصی شهید احدآقا زاده صبح یکی از روزهای آخر آذر، دستۀ غواصی ما به همراه دستههای اول و سوم گروهان آمادۀ ورود به کارون شد. اول صبح بود و هوا سردتر از روز قبل. آنقدر سرد که دیگر نمیشد حتی داخلِ آب پناه گرفت. مربیها از نیروها میخواستند برای شروع تمرین […]
در ادمه دوره وسیله جدیدی به نام اشنوگر بین بچه ها توزیع شد. مربی، قبل از شروع تمرین، توضیحاتی در مورد کار با اشنوگر داد. قرار شد از آن به بعد نصف مسیر را با اشنوگر در زیر آب طی کنیم. حسین یوسفی و عباس محمدی بیرون از آب نحوه قرار گرفتن اشنوگر در دهان […]
عملیات کربلای چهار می بایست در ساعت ۲۲:۳۰ مورخ ۱۳۶۵/۱۰/۳ آغاز شود. به همین خاطر غواص های خودی ساعاتی قبل به درون آب رفته و به سمت خط دشمن حرکت کردند. در این میان، نیروهای دشمن که کاملا آماده و هوشیار بودند ضمن پرتاب منور، با تیربار و خمپاره به طرف نیروهای خودی شلیک می […]
خاطرات سردار محمدتقی اوصانلو از عملیات فتح خرمشهر(۸) اولین نیروی ایرانی که در سوم خرداد۶۱ پا به خرمشهر گذاشت ما بودیم.جلوتر از ما کسی نبود.صبح که نمازمان را خواندیم آماده رفتن شدیم. زودتر از همه یگان ها ما حرکت کردیم.فرمانده مان حمید باکری نیزبا ما بود.به شوق فتح خرمشهر پاهایمان توان و قدرت بیشتری گرفته […]
قبل از عملیات والفجرهشت از «چوئبده» به روستای دیگری در نزدیکی اروند منتقل شدیم. قرار بود عملیات از آنجا شروع شود. من، «مجید حیدری»، «مصطفی جلدی» و «حمید گیلک» به یک خانه ی روستایی رفتیم. روستا خالی از سکنه بود. داخل اتاق های خانه ها را به صورت سنگر درست کرده بودند، طوری که وقتی […]
«پنجاه متری میشد که زده بودیم به آب.. نور منورهای خوشهای دیگر جلایی نداشتند و داشتند میمردند.از زمین و آسمان گلوله سرخ میبارید. روی محورهای چپ و راست ما. و آن رو به رو، درست رو به روی ما، سکوتش خیلی مرموز بود. و مرا واداشت حس کنم که منتظرند برویم نزدیکتر و آن وقت… […]
بهمن ماه سال ۶۴ نوجوان ۱۸ ساله ای بودم که به عشق لبیک به ندای یاری خواهی امام ،قید درس و مدرسه را زدم و خودم را به هورالهویزه رساندم. جبهه و دوستان بهشتی روی زمینم قرار ماندن در هوای نفس گیر شهر را از من گرفته بود. روزهای آخر دورهمی را با شهدا سپری […]
یک روز همراه «شهید حمید گیلک» و چند نفر از بچه ها، به دزفول رفتیم، بعد از گشت وگذار کوتاهی در شهر، سری هم به حمام عمومی زدیم تا حسابی دوش بگیریم و تنی از عزا دربیاوریم.حمید شوخ طبع بود و از هر فرصتی برای شیرین کاری هایش استفاده می کرد. آنجا هم به زبان […]
این عکس مربوط به حاج محمد سراجی وطن یکی ازفرماندهان شجاع ومخلص می باشد. این عکس روز ۲۱ بهمن۱۳۶۴ حدود ساعت یک ظهر پشت خاکریز مقرفرماندهی تیپ عراقی ها درمنطقه عمومی فاو گرفته شده است. ایشان درحالی که ازناحیه پای راست شان تیرخورده بودن عقب نرفتند ازشب عملیات والفجرهشت تا ساعت یک ظهر فردا کنار […]
ساعتی قبل از شروع عملیات کربلای چهار، زمانی که غواصان دریادل دسته دو گروهان دو در روستای خین مشغول پوشیدن لباس های غواصی خود در داخل سنگر بودند، سید رحیم صفوی مسئول آن دسته که لباس غواصی خود را پوشیده بود، در جلو سنگر مورد اصابت ترکش های گلوله خمپاره ای که در دومتری او […]
غروب روز سوم دی ماه ۱۳۶۵ کم کم داشت نمایان می شد و هر از چندگاهی گلوله خمپاره ای در اطراف سنگرهای غواص های در خین به زمین می خورد و منفجر می شد. غواص های دریادل دسته دوگروهان دو، برای در امان ماندن از ترکش های احتمالی آن گلوله ها، در سنگری کوچک به […]
در آن ایام، شب های قجریه خیلی باصفا بود. معمولا تمرینات سخت و طاقت فرسای شبانه غواصان تا نزدیکی های صبح ادامه پیدا می کرد. بعد ازاتمام کلاس، تا غواصان به چادر می رسیدند و لباس های خاکی خود را به تن می کردند، نزدیکی های نماز صبح شده بود. آنها به جای خواب و […]
در تابستان سال ۱۳۶۵ ماموریت ویژه ای برای انجام عملیات آبی و خاکی( کربلای چهار) در جبهه جنوب به لشکر ۳۱ عاشورا محول گردید. جهت این منظور از سوی فرماندهی لشکر در گردان حضرت ولیعصر(عج) زنجان و حبیب بن مظاهر انتخاب شدند. برای هر گردان حدود سیصد نفر نیروی جدید که عمدتا از نیروهای ورزیده […]
فصل سوز و سرما بود و ما در کنار رود کارون آموزش غواصی می دیدیم. تمرین ها غالبا صبح و شب انجام می شد. گاهی چند ساعت متوالی درداخل آب بودیم و شنا می کردیم که در آن هوای سرد، واقعا سخت و طاقت فرسا بود. فقط کمک خداوند بود که گرمابخش جان بچه ها […]
هر وقت عملیاتی می شد فروغ شهادت در چهره بعضی ها می درخشید. غالبا معلوم می شد که چه کسانی رفتنی اند. حتی بچه ها خودشان هم احساس می کردند. در چهره و رفتار آنها تحول محسوسی ایجاد می شد. یادش بخیر هرگز فراموش نمی کنم، چند روز پیش از عملیات کربلای پنج بود. شهید […]
پس از عملیات کربلای چهار، برگشتیم به موقعیت شهید اوجاقلو. بیش از ۹۵ درصد بچه های عمل کننده شهید شده بودند. مقر گردان واقعا غم انگیز بود. بچه هایی که زنده مانده بودند در غم دوری یاران سفر کرده خود سرود ماتم می سرودند و خاطرات زیبای دوستان شهید دل ها را اندوهگین می کرد. […]
یک روز قبل از عمیات کربلای پنج بود. باید برای شناسایی به منطقه عملیاتی می رفتیم لذا همراه برادران کادر گردان حرکت کردیم. وقتی که به منطقه رسیدیم طبق معمول سراغ او را از بچه ها گرفتم تااینکه بالاخره پس از کلی پرس و جو توانستم سنگرش را پیدا کنم. اما او در سنگرش نبود […]
هنوزم شهیدا رو میارن دلای شکسته بی شمارند چه سخته مادری چشمش به در باشه چه سخته از عزیزش بی خبر باشه شهیدا خونشون نذر سحر بود مثل گل عمر اونا مختصر بود خدایا یادگار عاشقامون: سفر بود و سفر بود و سفر بود نمونده به جز راهی از اونا گذشتن همه از آسمونا سفر […]