ناصر گفت بچه ها غوغا کردند
دل تنگی های راحله و قیاس
حال من خیلی خوب است / نامه شهید عبدالعلی محرمی
آب و آتشِ کربلای پنج
درد و دل های کاغذی
ناگفته های شهر من
فرمانده ای که پشت خط نمی خوابید
به ظهور امام زمان (عج) چیزی نمانده
موتورسوار چمران
مردابدی
یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران
پیروزی در سنگر مدارس
برادرم از همه کس با ارزش تر است
کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی
آب نیست بشکه بشکه شربت ِ
صبح یکی از روزهای زمستان در منطقۀ قجریه، باران شدیدی بارید و کم کم سیل جاری شد. بچه ها نگران شدند. چون اگر سیل زیاد می شد؛ کل گردان ولیعصرعج و گردان حبیب را آب می گرفت. هم همه ای بین بچه ها افتاد. باید کاری می کردیم. چاره ای نداشتیم جز اینکه اطراف گردان […]