چندی ست تا با چاه خلوت می کند مولا
از دردهای خویش صحبت می کند مولا
چندی ست مولا مانده ست و کوه غم هایش
شب های نخلستان و آهنگ قدم هایش
چندی ست مولا همزبانی را نمی یابد
اوشانه های مهربانی را نمی یابد
دیگر چرا بانگ سلام از در نمی آید
دیگر به یاری” مالک اشتر” نمی آید
کوفه ست و خنجر غلاف کینه پنهان است
شام است و بازار مسلمانی فروشان است
جایی که هر جامی بگیری سرکه می بینی
دریادلی محبوس در یک برکه می بینی
پیمان شکن ها فاتحان روز میدان اند
آوردگاه ست و فقط منزل نشینان اند
جایی که ایمان در صف الحکم الهی ست
نقل حدیث بیشتر معیار آگاهی ست
مولا اسیر کوفه نامهربانی هاست
تنها صدای شهر عر نهروانی هاست
هر صبح در چشمان مستان رنگ دغل دارند
هر شام یک بار دگر عزم جمل دارند
یک روز روی نیزه ها قرآن می آویزند
یک روز بر پیراهن عثمان می آویزند
هربار با یک شیوه او را خون به دل کردند
آبی که آمد از حرا در کوفه گل کردند
در کوفه چیزی از غدیر خم نمی دانند
در کوفه تنها مرهم مولا یتیمان اند
مولا شب آخر به پا می خیزد از بستر
دادازشب آخر شب آخر شب آخر
مولا به راه افتاده نان آورده برخیزید
قصد وداع با یتیمان کرده برخیزید
این آخرین شبگرد بیدار است می آید
نان آور امشب آخرین بار است می آید
در کوچه ها شمشیرهای کین کمین کردند
تا بوده نامردان به مردان این چنین کردند
این کوچه ها مهتاب بارانند با مولا
آرامش ما قبل طوفانند با مولا
از حمد تا والناس را مرغان شب خوان ها هم
در چارده تحریر می خوانند با مولا
اناالیه راجعون می جوشد از هر سو
آیات رحمت رو به پایانند با مولا
این قوم خواب آلوده غیر از نارفیقی ها
رفتار و کرداری نمی دانند با مولا
مسحور قرآن های روی نیزه ها هستند
پیراهن های خونین عثمان اند با مولا
شرح غدیر و شام هجرت یادشان رفته ست
هر چه محمد (ص) نهی کرد آنند با مولا
در چلچراغ شام نه در شمع بیت المال
انصاف و داد و عدل تابانند با مولا
حالا که دارد می رود مسجد ملایک هم
“فزت و رب الکعبه “می خوانند با مولا
مولا شب آخر به پا می خیزد از بستر
داد از شب آخر شب آخر شب آخر
فرمود تا بر سفره ظرف شیر نگذارند
مولا سحر مهمانی رنگین تری دارند
مولای من فرق به خون آغشته می خواهد
شمشیر با زهر جنون آغشته می خواهد
مولایم از زخم حسد خوردن نمی ترسد
مولای من از این چنین مردن نمی ترسد
می ایستد چون کوه و می گیرد وضو مولا
داده ست مردی را به مولا آبرو مولا
از او در و دیوار خواهش کرد اما رفت
در جامه اش در چنگ زد برگرد اما رفت
تو میروی و بر نمی گردی خدا یارت
اشک ملایک را در آوردی خدایارت
از روزهای عید زیباتر سرا پایش
از لحظه های جنگ محکم تر قدم هایش
دارد در ودیوار می گرید برای او
در صحن مسجد بانگ می گیرد صدای او
لرزید ارکان زمین تکبیره الحرام
الله اکبر آخرین تکبیره الحرام
او را به سوی خویش خواند و کشته خود کرد
خون خدا محراب را آغشته خود کرد
ثبت دیدگاه