روزی ۴ نفر از بسیجیان ما جهت گرفتن عکس به کنار آب رفته بودند.در چند تا از درختان خرما مقداری خرما مانده بود.یکی از برادران فکر کرده بود این درخت ها بی صاحبند مقداری از خرما را چیده و خورده بود این خبر به ما رسید و فهمیدیم که صاحب دارد با آن برادر صحبت کردم او خیلی بشیمان شده بود یک شب خیلی گریه می کردو می گفت:من مال مردم را خورده ام و لیاقت شهید شدن را نخواهم داشت با حمید آقا صحبت کردند ایشان اجازه دادند تا من به همراه یک نفر با موتور سیکلت تمام آن چند روستای منطقه را گشتیم و صاحبان درختان خرما را بیدا کردیم و حلالیت خواستیم و او هم حلال کرد.بعد از آن بود که برادر بسیجی ما آرام گرفت.
(جزایر مجنون)روای :سردار جهانبخش کرمی
ثبت دیدگاه